31 december, 2006

سال نو میلادی


امشب سال نو میلادی شروع می شود.
اینجا معتقدند که بعد از تحویل سال نو باید کسی که همجنس خودت نیست را ببوسی، حالا این شخص دیگر هر چه خوشگل تر باشد بهتر و این بوسه هر چه طولانی تر مسلما خیلی بهتر.
ببینم امشب این فرد خوشبخت که توسط من بوسیده می شود کیست؟ منتظر جوابش هم نباش!
( شما هم می توانید خودتان را برای این واقعه معرفی کنید، خدا را چه دیدی شاید بختت گفت و اسمت درآمد، حالا اگر نه برای شب سال نو، بعد از آن هم روز خداست )

یا علی

25 december, 2006

تولد عیسی مسیح


تولد عیسی مسیح
به همه آنهائی که دوستش دارند
مبارک باشد

یا علی

14 december, 2006

اسرائیل

از جائی آورده ام
......................
دادگاه عالي رژيم صهيونيستي از عمليات قتل و کشتار فلسطيني‌ها به وسيله نظاميان اسرائيلي حمايت کرد و آن را قانوني دانست. به گزارش مهر به نقل از خبرگزاري فرانسه، منابع قضايي اسرائيل اعلام کردند که دادگاه عالي اين رژيم امروز ابراز عقيده کرد که کشتار فلسطيني‌ها در کرانه باختري و نوار غزه در عمليات نظامي ارتش اسرائيل قانوني است.قضات اين دادگاه در توجيه اقدامات مغاير با حقوق بشر صهيونيستها مدعي شدند که نمي‌توان هر عمليات ترور را مخالف با قانون بين‌المللي تلقي کنيم همچنانکه تطابق تمام عمليات ترور با قانون بين‌المللي امکان ندارد.اين قضات در ادامه توجيه عمليات تروريستي نظاميان رژيم اسرائيل در مناطق فلسطيني گفتند که از نظر قانون بايد بايد هر عمليات ترور به طور جداگانه بررسي شود.رژيم اسرائيل همچنان سياست ترور مبارزان فلسطيني را در دستور کار خود قرار داده است.
یاعلی

10 december, 2006

ما ایرانی ها


از جائی آورده ام
.......................

در صد سال‌ اخير كساني‌ كه‌ درباره‌ مشكلات‌ جامعه‌ سخن‌ گفته‌اند و مطالعه‌ كرده‌اند معمولا مجموعه‌ علل‌ و عواملي‌ كه‌ باعث‌ اين‌ همه‌ مشكلات‌ علمي‌ و مسائل‌ نظري‌ براي‌ جامعه‌ شده‌ است‌ و بيچارگي‌ و بدبختي‌ جامعه‌ ما را بيشتر در سه‌ محور كندوكاو كرده‌اند.

اولين‌ محور مداخله‌ كشورهاي‌ خارجي‌، استعمار و انواع‌ و اقسام‌ سلطه‌طلبي‌ها بوده‌ است‌. دومين‌ نكته‌ رژيم‌هاي‌ سياسي‌ حاكم‌ و مساله‌ سوم‌ تلقي‌ مردم‌ از دين‌ بوده‌ است‌.
اين‌ سه‌ عامل‌ تاكنون‌ بيشتر مورد تاكيد بوده‌ است‌ و بسته‌ به‌ ديدگاه‌هاي‌ مختلف‌ بر يكي‌ از اين‌ عوامل‌ بيشتر تاكيد شده‌ است‌. اگرچه‌ معمولا كسي‌ هم‌ نيست‌ كه‌ دو عامل‌ را انكار كرده‌ باشد. اما مساله‌اي‌ كه‌ مهمتر از اين‌ سه‌ عامل‌ است‌ وضع‌ فرهنگي‌ مردم‌ است‌. به‌ تعبير ديگر آسيب‌شناسي‌ فرهنگي‌ مردم‌ ايران‌ و اينكه‌ به‌ لحاظ‌ فرهنگي‌ چه‌ امور نامطلوبي‌ در ذهن‌ و ضميرشان‌ راسخ‌ شده‌ است‌. بنابراين‌ سخنان‌ من‌ به‌ معناي‌ انكار سه‌ عامل‌ ديگر نيست‌. ولي‌ تاكيد بر اين‌ است‌ كه‌ مهم‌تر ازآن‌ نگرش‌هاي‌ فرهنگي‌ ماست‌.
در باب‌ نگرش‌هاي‌ فرهنگي‌ هم‌ من‌ يك‌ تفسير دوگانه‌ دارم‌. من‌ معتقدم‌ وقتي‌ گفته‌ مي‌شود كه‌ از ماست‌ كه‌ بر ماست‌ و اينكه‌ گفته‌ مي‌شود ما بايد از درون‌ تغيير كنيم‌ دو نوع‌ تغييركردن‌ مراد است‌ كه‌ من‌ به‌ يك‌ نوع‌ آن‌ مي‌پردازم‌.
گاه‌ وقتي‌ گفته‌ مي‌شود كه‌ ما بايد عوض‌ شويم‌ يعني‌ تا ما رفتار اخلاقي‌ سالمي‌ نداشته‌ باشيم‌ وضعمان‌ بهبود پيدا نمي‌كند و اين‌ نكته‌ گفته‌ مي‌شود كه‌ سود سرانجام‌ و بالمعاد همه‌ در اخلاقي‌ زيستن‌ است‌. اين‌ اخلاقي‌ زيستن‌ يكي‌ از دو بخش‌ مطلب‌ محل‌ اشاره‌ من‌ است‌. اما وضع‌ فرهنگي‌ به‌ بحث‌ اخلاقي‌ ما بستگي‌ ندارد و به‌ يك‌ سري‌ نگرش‌هاي‌ ذهني‌ هم‌ بستگي‌ دارد و من‌ مي‌خواهم‌ به‌ اين‌ نگرش‌هاي‌ ذهني‌ بپردازم‌.
نگرش‌هاي‌ ذهني‌ اموري‌ هستند كه‌ آگاهانه‌ يا ناآگاهانه‌ در ما راسخ‌ شده‌اند و ما در همه‌ كنش‌ها و واكنش‌ها تحت‌تاؤير اين‌ نگرش‌ها هستيم‌ كه‌ لزوما جنبه‌ اخلاقي‌ هم‌ ندارد و براي‌ تغيير آنها نبايد رفتار اخلاقي‌ ما تغيير كند. برعكس‌ اين‌ نگرش‌ها هستند كه‌ اخلاق‌ ما را به‌ سمت‌ ناسالمي‌ مي‌كشند. مي‌شد اين‌ نگرش‌ها را تحت‌ عنوان‌ جامعه‌شناسي‌ قوم‌ ايراني‌ بحث‌ كرد. اما موضوع‌ بحث‌ من‌ درباره‌ جامعه‌شناسي‌ ايران‌ معاصر نيست‌. به‌ تعبير ديگر من‌ به‌ اين‌ بحث‌ نمي‌پردازم‌ كه‌ شاخه‌اي‌ از روان‌شناسي‌، روان‌شناسي‌ اقوام‌ است‌ و شاخه‌اي‌ از جامعه‌شناسي‌ و روان‌شناسي‌ مربوط‌ به‌ اقوام‌ است‌. بنابراين‌ سخنان‌ را نبايد در عداد كتاب‌ روح‌ ملت‌هاي‌ زيگفريد يا نوشته‌ مرحوم‌ بازرگان‌ كه‌ گفتند زيگفريد به‌ روح‌ ملت‌ ايران‌ نپرداخته‌ و من‌ به‌ روح‌ ملت‌ ايراني‌ مي‌پردازم‌ تا نوشته‌ كامل‌تري‌ مي‌شود قرار داد. آن‌ بخش‌ از مسائل‌ فرهنگي‌ كه‌ به‌ نگرش‌هاي‌ ايرانيان‌ مربوط‌ مي‌شود من‌ بيست‌ عامل‌ را احصا كرده‌ام‌. استدلال‌هاي‌ من‌ هم‌ بر اين‌ مطالب‌ بيشتر درون‌نگرانه‌ است‌. يعني‌ مخاطب‌ بايد به‌ درون‌ خودش‌ مراجعه‌ كند و ببيند كه‌ در خودش‌ چنين‌ حالتي‌ وجود دارد يا اگر وجود دارد مي‌توان‌ گفت‌ سخن‌ روي‌ صواب‌ دارد.

1-پيشداوري‌
اولين‌ خصوصيتي‌ كه‌ در ما وجود دارد، پيشداوري‌هاي‌ فراوان‌ نسبت‌ به‌ بسياري‌ از امور است‌. اگر هر كدام‌ از ما به‌ درون‌ خودمان‌ رجوع‌ كنيم‌ پيشداوريهاي‌ فراوان‌ مي‌بينيم‌. اين‌ پيش‌داوري‌ها در كنش‌ و واكنش‌هاي‌ اجتماعي‌ ما تاؤيرات‌ منفي‌ زيادي‌ دارد. معمولا وقتي‌ گفته‌ مي‌شود پيشداوري‌، بيشتر پيشداوري‌ منفي‌ محل‌ نظر است‌ ولي‌آؤار مخرب‌ پيشداوري‌ منحصر به‌ پيشداوري‌ منفي‌ نيست‌. پيشداوري‌هاي‌ مثبت‌ هم‌ آؤار مخرب‌ خود را دارد. از جمله‌ خوشبيني‌هاي‌ نابه‌جا كه‌ نسبت‌ به‌ برخي‌ افراد و قشرها و لايه‌هاي‌ اجتماعي‌ داريم‌.

2-جزميت و جمود
نوعي‌ جزميت (دگماتيسم)‌ و جمود در ما ريشه‌ كرده‌ است‌. من‌ اصلا تحقيقات‌ روانشناختي‌ و تحقيقات‌ تاريخي‌ در اين‌باره‌ ندارم‌ كه‌ چرا ملت‌ ايران‌ تا اين‌ حد اهل‌ جزم‌ و جمود است‌.
يعني‌ واقعيت‌ آن‌ براي‌ من‌ محل‌ انكار نيست‌ اگرچه‌ تبيينش‌ براي‌ من‌ امكان‌پذير نيست‌. آنچه‌ كه‌ در ما وجود دارد كه‌ از آن‌ به‌ جزم‌ و جمود تعبير مي‌شود اين‌ است‌ كه‌ باور ما يك‌ ضميمه‌اي‌ دارد. يعني‌ ممكن‌ است‌ كه‌ ما معتقد باشيم‌ كه‌ فلان‌ گزاره‌ درست‌ است‌ اين‌ سالم‌ است‌ اما اگر معتقد باشيم‌ كه‌ فلان‌ گزاره‌ محال‌ است‌ كه‌ درست‌ نباشد. اين‌ محال‌ است‌ انسان‌ را تبديل‌ به‌ انسان‌ دگمي‌ مي‌كند. و ما كمتر مي‌شود كه‌ به‌ چيزي‌ معتقد باشيم‌ و يك‌ محال‌ است‌ منضم‌ به‌ اين‌ اعتقادمان‌ نباشد. به‌ تعبير ديگر وقتي‌ ما يك‌ عقيده‌ داريم‌ كه‌ فلان‌ گزاره‌ صحيح‌ است‌ يك‌ عقيده‌ دوم‌ داريم‌ كه‌ گريزناپذير است‌ كه‌ فلان‌ گزاره‌ صحيح‌ نباشد.

3-خرافه‌پرستي‌
ويژگي‌ ديگر ما خرافه‌پرستي‌ است‌ هم‌ خرافه‌ در بافت‌ ديني‌ و مذهبي‌ و هم‌ در بافت‌هاي‌ غير ديني‌ و مذهبي‌، خرافه‌ در بافت‌ مذهبي‌ يعني‌ چيزي‌ كه‌ در دين‌ نبوده‌ و در آن‌ وارد شده‌ است‌.
اما مهم‌تر اين‌ است‌ كه‌ به‌ معناي‌ سكولار آن‌ هم‌ خرافه‌پرست‌ هستيم‌. خرافي‌ به‌ معناي‌ باور آوردن‌ به‌ عقايدي‌ كه‌ هيچ‌ شاهدي‌ به‌ سود آن‌ وجود ندارد ولي‌ ما همچنان‌ آن‌ عقايد را در كف‌ داريم‌.
اين‌ سه‌ مساله‌ را مي‌توان‌ سه‌ فرزند استدلال‌ ناگرايي‌ ما دانست‌. هر كه‌ اهل‌ استدلال‌ نباشد اهل‌ اين‌ سه‌ است‌ بنابراين‌ راه‌حل‌ درمان‌ اين‌ سه‌ تقويت‌ روحيه‌ استدلال‌گرايي‌ است‌.

4-بهادادن‌ به‌ داوري‌هاي‌ ديگران‌ نسبت‌ به‌ خود
ما به‌ ندرت‌ در مني‌ كه‌ از خودمان‌ تصور داريم‌ زندگي‌ مي‌كنيم‌ و هميشه‌ توجه‌مان‌ به‌ مني‌ است‌ كه‌ ديگران‌ از ما تصور دارند و هميشه‌ ترازوي‌ ما در بيرون‌ ماست‌. اين‌ بهادادن‌ به‌ داوري‌هاي‌ ديگران‌ علت‌العلل‌ يك‌سري‌ مشكلات‌ فرهنگي‌ جامعه‌ ماست‌.

5-همرنگي‌ با جماعت‌
نكته‌ پنجم‌ ناشي‌ از نكته‌ چهارم‌ است‌ به‌ اين‌ معنا كه‌ ما هيچ‌وقت‌ در برابر جمهوري‌ كه‌ با آن‌ سروكار داريم‌ نتوانسته‌ايم‌ سخن‌ بگوييم‌ كه‌ در مقابله‌ با آن‌ است‌ و هميشه‌ همرنگ‌ شدن‌ با جماعت‌ براي‌ ما مهم‌ است‌.

6-تلقين‌پذيري‌
تلقين‌ يعني‌ رايي‌ را بيان‌ كردن‌ و آراي‌ مخالف‌ را بيان‌ نكردن‌ و مخاطب‌ را در معرض‌ همين‌ راي‌ قرار دادن‌. هر وقت‌ شما در برابر هر عقيده‌اي‌ نظر مخالفان‌ آن‌ را هم‌ خواستيد نشان‌ مي‌دهد كه‌ تلقين‌پذير نيستيد. تلقين‌پذيري‌ يعني‌ قبول‌ تك‌آوايي‌.

7-القاپذيري‌
القاپذيري‌ به‌ لحاظ‌ روان‌شناختي‌ با تلقين‌پذيري‌ متفاوت‌ است‌. در القا يك‌ راي‌ آنقدر تكرار مي‌شود تا تكرار جاي‌ دليل‌ را بگيرد. اگر من‌ گفتم‌ فلان‌ گزاره‌ صحيح‌ است‌ شما از من‌ انتظار دليل‌ داريد اما من‌ به‌ جاي‌ اينكه‌ دليل‌ بياورم‌ 200 بار فلان‌ گزاره‌ را تكرار مي‌كنم‌ و كم‌كم‌ ما فكر مي‌كنيم‌ كه‌ تكرار مدعا جاي‌ دليل‌ را مي‌گيرد. يعني‌ به‌ جاي‌ اقامه‌ دليل‌ خود مدعا تكرار مي‌شود و اين‌ هنري‌ است‌ كه‌ در پرودياگاندا يا آوازه‌گري‌ وجود دارد.
اينكه‌ رسانه‌ها وقتي‌ در دست‌ قدرت‌ها قرار مي‌گيرند آنها خوشحال‌ مي‌شوند به‌ دليل‌ وجود همين‌ روحيه‌ القاپذيري‌ در مردم‌ است‌. والا اگر ملتي‌ القاپذير نباشد هرچه‌ كه‌ رسانه‌ها بگويند چون‌ دائما دليل‌ مي‌خواهند كسي‌ از به‌ دست‌ گرفتن‌ راديو و تلويزيون‌ اظهار خوشحالي‌ نمي‌كند.

8-تقليد
منظور من‌ از تقليد نه‌ آنست‌ كه‌ در فقه‌ گفته‌ مي‌شود. مراد تقليد به‌ معناي‌ روانشناختي‌ آن‌ است‌. يعني‌ اينكه‌ من‌ آگاهانه‌ يا ناآگاهانه‌ تحت‌ الگوي‌ شخصي‌ باشم‌.
يعني‌ من‌ خودم‌ را مانند تو مي‌كنم‌ و به‌ تو تشبه‌ مي‌جويم‌ و تقليد، يعني‌ من‌ تو را الگو گرفته‌ام‌. آن‌چه‌ كه‌ در عرفان‌ گفته‌ مي‌شود كه‌ تشبه‌ به‌ خدا بجوييد اگر اين‌ كار را با انسان‌ها انجام‌ داديم‌ تعبير به‌ تقليد مي‌شود و اين‌ تقليد هم‌ در اديان‌ و مذاهب‌ و عرفان‌ مورد توبيخ‌ است‌.

9-تعبد
تعبد يعني‌ سخني‌ را پذيرفتن‌ صرفا به‌ اين‌ دليل‌ كه‌ فلان‌ شخا آن‌ را گفته‌ است‌. يعني‌ اينكه‌ اگر صورت‌ استدلالي‌ من‌ ذهن‌ من‌ را آزار ندهد كه‌ فلان‌ گزاره‌ صحيح‌ است‌ چون‌ فلان‌ شخا گفته‌ است‌ فلان‌ گزاره‌ صحيح‌ است‌ من‌ اهل‌ تعبدم‌. آيه‌اي‌ در قرآن‌ است‌ كه‌ معمولا كمتر نقل‌ مي‌شود اتخذو احبارهم‌ و رهبانهم‌ من‌ دون‌ا... كه‌ در باب‌ روحانيت‌ نصاري‌ و يهود است‌ كه‌ فراوان‌ مي‌گويد كه‌ يهوديان‌ و نصاري‌ روحانيون‌ خود را مي‌پرستيدند چه‌ من‌ دون‌ا... را به‌ جاي‌ خدا بگيرم‌ يا علاوه‌ بر خدا. صحابي‌ از امام‌ باقر مي‌پرسد كه‌ آيا واقعا مي‌پرستيدند حضرت‌ در جواب‌ مي‌گويد هرگز اين‌گونه‌ نيست‌ روحانيون‌ مسيحي‌ به‌ مردم‌ نمي‌گفتند كه‌ ما را بپرستيد و اگر هم‌ مي‌گفتند كسي‌ نمي‌پرستيد. اما اينكه‌ قرآن‌ به‌ آنها اين‌ نسبت‌ را مي‌دهد به‌ اين‌ دليل‌ است‌ كه‌ رفتاري‌ كه‌ با خدا بايد مي‌داشتند با روحانيون‌ خود داشتند. مجموعه‌ عوامل‌ دسته‌ دوم‌ ناشي‌ از يك‌ عمل‌ واحد است‌ و آن‌ اينكه‌ ما زندگي‌ اصيل‌ نداريم‌. زندگي‌ اصيل‌ به‌ تعبير روانشناسان‌ انسان‌گرا و به‌ تعبير عرفا يعني‌ زندگي‌ براساس‌ فهم‌ و تشخيا خود. زندگي‌ اصيل‌ را فقط‌ كساني‌ انجام‌ مي‌دهند كه‌ دو سرمايه‌ دارندأ عقل‌ در مسائل‌ نظري‌ و وجدان‌ در مسائل‌ عملي‌.

10-شخصيت‌پرستي‌
كمتر مردمي‌ به‌ اندازه‌ ما شخصيت‌پرستند و شخصيت‌پرستي‌ جز اين‌ نيست‌ كه‌ شخصيتي‌ خود را بر خود عرضه‌ مي‌ كند و خوبي‌هايي‌ كه‌ در زندگي‌ اطراف‌ خودمان‌ نمي‌بينيم‌ از سر توهم‌ به‌ او نسبت‌ مي‌دهيم‌ و او را به‌ دست‌ خودمان‌ بزرگ‌ مي‌كنيم‌.

11-تعصب‌
تعصب‌ هم‌ افق‌ با شخصيت‌پرستي‌ است‌. تعصب‌ به‌ معناي‌ چسبيدن‌ به‌ آنچه‌ كه‌ داريم‌ و نگاه‌ نكردن‌ به‌ چيزهاي‌ فراواني‌ كه‌ نداريم‌. اگر من‌ شيفته‌ آن‌چه‌ كه‌ دارم‌ شدم‌ و فكر كردم‌ و جاي‌ نداشته‌ها را هم‌ برايم‌ مي‌گيرد من‌ نسبت‌ به‌ آن‌ تعصب‌ پيدا كرده‌ام‌ و اينجاست‌ كه‌ من‌ نسبت‌ به‌ كساني‌ كه‌ به‌ آن‌ وفاداري‌ ندارند دو ديدگاه‌ پيدا مي‌كنم‌. گروهي‌ خودي‌ مي‌شوند و گروهي‌ غيرخودي‌. قرآن‌ خودي‌ و غيرخودي‌ را رد كرده‌ است‌ چرا كه‌ درباره‌ حب‌ و بغض‌ مي‌گويد وقتي‌ با گروهي‌ دشمنيد دشمني‌ باعث‌ نشود درباره‌ آنها عدالت‌ و انصاف‌ را فراموش‌ كنيد. درباره‌ دوستي‌ هم‌ مي‌گويد هميت‌ جاهليت‌ شما را نگيرد. هميت‌ جاهليت‌ يعني‌ اينكه‌ چون‌ فلاني‌ از قبيله‌ من‌ است‌. طرف‌ او را چه‌ ظالم‌ باشد يا عادل‌ مي‌گيرم‌. به‌ عبارت‌ ديگر ويژگي‌هاي‌ خود او مهم‌ نيست‌ بلكه‌ ويژگي‌هاي‌ تعلقي‌ او مهم‌ است‌.

12-اعتقاد به‌ برگزيدگي‌
هر كدام‌ از ما اگر به‌ خودمان‌ رجوع‌ كنيم‌ مي‌بينيم‌ به‌ نوعي‌ فكر مي‌كنيم‌ و به‌ نوعي‌ مورد لطف‌ خدا هستيم‌. يعني‌ درست‌ است‌ كه‌ ممكن‌ است‌ وضع‌ ما به‌ مو بند باشد اما پاره‌ نمي‌شود و اكثر اهمالها و بي‌توجي‌ها ناشي‌ از همين‌ نكته‌ است‌. لاپينيس‌ اصطلاحي‌ داشت‌ كه‌ براي‌ موارد ديگري‌ به‌ كار مي‌برد. اين‌ اصطلاح‌ هماهنگي‌ پيش‌ بنياد بود به‌ معني‌ اينكه‌ گويا همه‌ امور از پيش‌ حاصل‌ آمده‌ است‌ اما گويا ما اين‌ هماهنگي‌ پيش‌بنياد را راجع‌ به‌ خودمان‌ قائليم‌.

13-تجربه‌ نيندوختن‌ از گذشته‌
پس‌ از اقدامات‌ انسان‌دوستانه‌ افرادي‌ چون‌ ماندلا واسلاوهاول‌ و اقدامات‌ انسان‌دوستان‌ كه‌ در باب‌ فرهنگي‌ كردن‌ سياسي‌ است‌ تلاش‌ كردند زياد شنيده‌ايم‌ كه‌ ببخش‌ و فراموش‌ كن‌ يا ببخش‌ و فراموش‌ نكن‌. اما داستان‌ بر سر اين‌ است‌ كه‌ اگر شما ببخشانيد و فراموش‌ كنيد باز هم‌ از همانجا ضربه‌ مي‌خوريد. انسان‌هاي‌ سالم‌ كساني‌ هستند كه‌ در درونشان‌ مي‌توانند بزرگترين‌ دشمنان‌ خود را از لحاظ‌ عاطفي‌ ببخشايند، چرا كه‌ از لحاظ‌ عاطفي‌ بايد بخشود اما از لحاظ‌ ذهني‌ نبايد فراموش‌ كرد. اما متاسفانه‌ ما عكس‌ اين‌ عمل‌ مي‌كنيم‌،از لحاظ‌ عاطفي‌ نمي‌بخشيم‌ و كينه‌جويي‌ در ما زنده‌ است‌ اما به‌ لحاظ‌ ذهني‌ فراموش‌ مي‌كنيم‌ چرا كه‌ حافظه‌ تاريخي‌ ملت‌ ما بسيار كند و تار است‌.

14-جدي‌ نگرفتن‌ زندگي‌
سقراط‌ از ما مي‌خواست‌ كه‌ در عين‌ شوخ‌طبعي‌ زندگي‌ را جدي‌ بگيريم‌ كساني‌ زندگي‌ را جدي‌ مي‌گيرند كه‌ دو نكته‌ را باور كنند.
1-باور به‌ مستثني‌ بودن‌ از قوانين‌ حاكم‌ بر جهان‌.
دليل‌ هر جدي‌ نگرفتن‌ مستثني‌ ندانستن‌ خود از قوانين‌ هستي‌ است‌.
2-نسبت‌سنجي‌ در امور
روانشناسان‌ اصطلاحي‌ دارند با اين‌ مضمون‌ كه‌ انسان‌ بايد بتواند وزن‌ امور را نسبت‌ به‌ هم‌ بسنجد. انسان‌هايي‌ كه‌ زندگي‌ را جدي‌ نمي‌گيرند چيزهاي‌ مهمتر را براي‌ چيزهاي‌ مهم‌ رها مي‌كنند. فراوانند انسان‌هايي‌ كه‌ در طول‌ زندگي‌ خطاي‌ تاكتيكي‌ نمي‌كنند اما خطاي‌ استراتژيك‌ عظيم‌ دارند يعني‌ كل‌ زندگي‌ را مي‌بازند اما در ريزه‌كاري‌ها وسواس‌ دارند.

15-ديدگاه‌ مبتذل‌ نسبت‌ به‌ كار
ديدگاه‌ كمتر مردمي‌ نسبت‌ به‌ كار تا حد ديدگاه‌ ما نسبت‌ به‌ كار مبتذل‌ است‌. ما كار را فقط‌ براي‌ درآمد مي‌خواهيم‌ و بنابراين‌ اگر درآمد را بتوانيم‌ از راه‌ بيكاري‌ هم‌ به‌ دست‌ آوريم‌ از كار استقبال‌ نمي‌كنيم‌. در واقع‌ ما كار را اجتناب‌ناپذير مي‌دانيم‌ در حالي‌ كه‌ بايد ديدگاه‌ مولوي‌ را درباره‌ كار داشته‌ باشيم‌ كه‌ معتقد بود كار جوهر انسان‌ است‌.

16-قائل‌ نبودن‌ به‌ رياضت‌
رياضت‌ در اين‌ جا نه‌ به‌ معناي‌ آنچه‌ كه‌ مرتاضان‌ انجام‌ مي‌دهند رياضت‌ به‌ معناي‌ اينكه‌ در زندگي‌ همه‌ چيز را نمي‌توان‌ بايد دانست‌ بنابراين‌ بايد چيزهايي‌ را فدا كرد تا چيزهاي‌ باارزش‌تري‌ را به‌ دست‌آورد. قدماي‌ ما مي‌گفتند دنيا دار تزاحم‌ است‌ يعني‌ همه‌ محاسن‌ در يك‌جا قابل‌ جمع‌ نيست‌ به‌ تعبير نيما يوشيج‌ تا چيزها ندهي‌ چيزكي‌ به‌ تو نخواهند داد. در زبان‌هاي‌ اروپايي‌ قداست‌ از ماده‌ فداكاري‌ است‌. عارفان‌ مسيحي‌ مي‌گفتند اينكه‌ فداكاري‌ و قداست‌ از يك‌ ماده‌اند به‌ اين‌ دليل‌ است‌ كه‌ قداست‌ به‌ دست‌ نمي‌آيد مگر به‌ قيمت‌ از دست‌ دادن‌ چيزهاي‌ فراوان‌. ولي‌ ما مي‌خواهيم‌ همه‌ چيز را داشته‌ باشيم‌ و وقتي‌ ديدگاهمان‌ نسبت‌ به‌ كار آنگونه‌ است‌. نسبت‌ به‌ مصرف‌ هم‌ ديدگاهمان‌ اين‌گونه‌ مي‌شود و باعث‌ مي‌شود دچار مصرف‌زدگي‌ شويم‌. وقتي‌ ما بحث‌ مصرف‌زدگي‌ را مطرح‌ مي‌كنيم‌ مطرح‌ مي‌كنند كه‌ شما از اوضاع‌ جامعه‌ و فقر خبر نداريد. بايد گفت‌ مصرف‌زدگي‌ يك‌ ديدگاه‌ است‌ نه‌ يك‌ امكان‌. يعني‌ فرد فقير هم‌ در سردل‌ خود مي‌گويد كاش‌ بيشتر داشتم‌ و بيشتر مصرف‌ مي‌كردم‌. كدام‌ يك‌ از ما براي‌ آرمان‌هاي‌ خود حاضر است‌ به‌ قدر ضرورت‌ اكتفا كند. اين‌ مصرف‌زدگي‌ ما را به‌ دنائت‌ مي‌كشد اگر ما بوديم‌ و فقط‌ ضروريات‌ زندگي‌ مجبور به‌ كرنش‌ كردن‌ نبوديم‌.

17-از دست‌ رفتن‌ قوه‌ تميز بين‌ خوشايند و مصلحت‌

مردمي‌ كه‌ منافع‌ كوتاه‌مدت‌ را ببينند و قدرت‌ ديدن‌ منافع‌ درازمدت‌ را نداشته‌ باشند در معرض‌ فريب‌خوردگي‌ هستند. دليل‌ موفقيت‌ سياست‌هاي‌ پوپوليستي‌ در كشور كه‌ در يك‌ سال‌ اخير هم‌ رواج‌ پيدا كرده‌ نديدن‌ منافع‌ درازمدت‌ است‌. وقتي‌ منافع‌ بلندمدت‌ ديده‌ نشود منافع‌ كوتاه‌مدت‌ تامين‌ مي‌شود به‌ قيمت‌ نكبت‌ و ادبار درازمدت‌.

18-زياده‌گويي‌
ما درست‌ برخلاف‌ آنچه‌ كه‌ در اديان‌ و مذاهب‌ گفته‌ مي‌شود زياده‌گو هستيم‌ و پرحرف‌ مي‌زنيم‌. نقل‌ است‌ كه‌ عرفا هم‌ در سكوت‌ تبادل‌ روحي‌ داشتند اما ما ملت‌ پرسخني‌ هستيم‌ و آسان‌ترين‌ كار براي‌ ما حرف‌زدن‌ است‌.

19-زبان‌ پريشي‌
بدتر از پرسخني‌ ما زبان‌پريشي‌ ما است. زبان‌پريشي‌ به‌ اين‌ معنا است‌ كه‌ انسان‌ حرف‌ خود را خودش‌ هم‌ متوجه‌ نمي‌شود يعني‌ اگر تحليل‌ روانشناختي‌ در سخنان‌ ما انجام‌ شود اصلا برخي‌ جملات‌ معنا ندارد. سخنان‌ همه‌ مانند شهرك‌هاي‌ سينمايي‌ است‌ كه‌ در زمان‌ فيلم‌ پر از دژ و قلعه‌ است‌ اما وقتي‌ فشار مي‌دهيم‌ فرو مي‌ريزد. به‌ تعبير ديگر حرف‌هاي‌ ما پشتوانه‌ ندارد و همه‌ ما از صدر تا ذيل‌ ياوه‌ مي‌گوييم‌. و به‌ همين‌ دليل‌ هم‌ به‌ لحاظ‌ ذهني‌ تا اين‌ حد پريشانيم‌. كساني‌ كه‌ سرگرداني‌ ذهني‌ دارند اول‌ بايد زبان‌ خود را پالايش‌ كنند. يعني‌ بايد حرف‌ را فهميده‌ بزنند و از طرف‌ مقابل‌ هم‌ حرف‌ فهميده‌ بخواهند. نوام‌ چامسكي‌ براي‌ اينكه‌ ؤابت‌ كند كه‌ هر جمله‌اي‌ كه‌ قواعد نحوي‌ و صرفي‌ آن‌ رعايت‌ شده‌ صرفا بامعنا نيست‌ جملاتي‌ مي‌گفت‌ بطور مثال‌ مي‌گفت‌: وقتي‌ مي‌گويند »پسر برادر مثلث‌ ما عاشق‌ بيضي‌ شما شده‌ است‌«. قواعد صرفي‌ و نحوي‌ آن‌ رعايت‌ شده‌ اما بامعنا نيست‌.

20-ظاهرنگري‌
ظاهرنگري‌ به‌ دليل‌ غلبه‌ روحيه‌ فقهي‌ در دين‌ بر كل‌ كارهايمان‌ سايه‌ افكنده‌ است‌. يعني‌ به‌ جاي‌ آنكه‌ ما به‌ ارزش‌ و انگيزه‌ كار توجه‌ كنيم‌ فريفته‌ ظاهر مي‌شويم‌. اين‌ ظاهربيني‌ها ما را براي‌ ظاهرفريبي‌ آماده‌ مي‌كند. در هر جا كه‌ اخلاق‌، عرفان‌ و روانشناسي‌ فداي‌ فقه‌ و ظواهر شود اين‌ روحيه‌ غلبه‌ پيدا مي‌كند.

در پايان‌ پيشنهادي‌ دارم‌ كه‌ داراي‌ دو نكته‌ است‌:
اول‌ اينكه‌ در باب‌ هر كدام‌ از موارد مطرح‌شده‌ فكر كنيم‌ كه‌ درست‌ است‌ يا نه‌. اگر درست‌ است‌ اول‌ كاري‌ كه‌ بايد كرد اين‌ است‌ كه‌ در شخا خودمان‌ بررسي‌ كنيم‌.
يعني‌ اينكه‌ اين‌ نكته‌ها را ذره‌بين‌ نكنيم‌ و روي‌ ديگران‌ بگيريم‌ بلكه‌ اول‌ ذره‌بين‌ را روي‌ خودمان‌ بگيريم‌.
نكته‌ دوم‌: اينكه‌ اگر مطالب‌ گفته‌ شده‌ درست‌ است‌ روشنفكران‌ و مصلحان‌ اجتماعي‌ به‌ جاي‌ اينكه‌ هميشه‌ مجيز مردم‌ را بگويند و فكر كنند تمام‌ مشكلات‌ متوجه‌ رژيم‌ سياسي‌ است‌. بايد از مجيزگويي‌ مردم‌ دست‌ بردارند و به‌ مردم‌ بگوييم‌ چون‌ شما اينگونه‌ايد حاكمان‌ هم‌ آنگونه‌اند.
حاكمان‌ زائيده‌ اين‌ فرهنگند جامعه‌اي‌ كه‌ فرهنگش‌ اين‌ باشد ناگزير سياستش‌ هم‌ آن‌ مي‌شود و اقتصادش‌ هم‌ آن‌ مي‌شود. خطاست‌ كه‌ براي‌ روشنفكران‌ و مصلحان‌ اجتماعي‌ پيداكردن‌ محبوبيت‌ و شخصيت‌ اجتماعي‌ پيداكردن‌ محبوبيت‌ اجتماعي‌ مجيز مردم‌ را بگويند و بگوييم‌ كه‌ مردم‌ هيچ‌ عيب‌ و نقصي‌ ندارند چرا كه‌ رژيم‌ سياسي‌ وليده‌ مردم‌ است‌ و رژيم‌ سياسي‌ بهتر به‌ فرهنگ‌ بهتر نياز دارد.

( مصطفی ملکیان )

یا علی

05 december, 2006

شعر مشهدی


این هم شعری از بچه مشهد ( عظیم سناوندی )
...........................................................
کوچه پس كوچه مشد بوي امام رضا مِدِه
ديدن گلدسته هاش دلِ آدمِ جلا مِدِه

هر كي كه غصه دِرَه يا گِرِهِي تو كارشَ
مِرَه تُو صحنِ آقا حال و هواش صفا مده

بعضيا بالايِِ سر، سر رويِ سنگا مزارن
اشكاشان كه ميچيكَه هر چي مِخَن آقا مده

صبح زود سر كوچه ها هر كي كه از خانه ميَه
دس به سينش مِزرَه سلامي به آقا مده

خيليا مِگَن شما كمتر حرم سر مِزِنِن
آقامان مهربونه سهم ما ره سيوا مده

بعضي ها كه نِمِتِـنَن بي يَن به پابوس آقا
التماس دعا مِگَن دردشانِ شفا مده

ما كه از بچّيگي مان هَمَش ميامَدِم حرم
وقت مردن مِدِنِم جوابيِم به ما مده

یا علی

03 december, 2006

تولد امام رضا



یا علی

29 november, 2006

ما ایرانی ها


در جائی دیدم آمده بود
..............................

مشکل ما ایرانی ها این است ، که ما همه متخصص همه چیز هستیم. بدون تحقیق حرف می زنیم و به زمین می خوریم.

یک مشکل دیگر ما ایرانی ها هم زرنگ بودن ماهاست که آنقدر زرنگ هستیم که از مسائل عقب می مانیم.

یک مشکل هم این است که همه چیز را می دانیم ولی نمی توانیم پیچ و مهره را درست به هم ببندیم.

همه چیز را می دانیم ولی در موقع عمل سهل انگاری می کینم.

مشکل دیگر اینست که ما ایرانی ها ...

مگر قرار است که این مطلب چقدر دراز باشد؟ بقیه را بیخیال.

یا علی

26 november, 2006

تفاوت


از جائی آورده ام
...........................

اينجا تهران است، فرمانيه و دزاشيب ، نياوران ، اقدسيه و زعفرانيه، تا به حال سري به بنگاههاي مسكن اين مناطق زده‌ايد؟ از قيمت مسكن در اين مناطق پرسيده‌ايد؟ اگر نرفته‌ايد براي تفريح هم كه شده سري بزنيد حتماً متعجب خواهيد شد. فقط مواظب باشيد نااميد نشويد.

باورتان مي‌شود كه در همين شهر تهران، شهري كه برخي براي گرفتن يك سرپناه كوچك به هر دري كه مي‌زنند پول پيش و اجاره پيدا نمي‌كنند، هستند كساني كه حاضرند براي يك آپارتمان 3 ميليارد تومان پرداخت كنند؟ بله 3 ميليارد تومان. اما چه باور كنيد و چه باور نكنيد چنين آپارتمانها و چنين مشترياني وجود دارد.آپارتمانهايي كه به قول ظريفي انسان در آن جوان مي شود.آپارتمانهايي كه ديگردر آن استخر و سونا و جكوزي دمده شده ، در وصف آنها بايد از كارواش و پشت بامهاي به شكل بوستان طراحي شده سخن گفت.بله در همين تهران در كنار خانوارهايي كه به نان شبشان محتاج اند و خريد يك واحد 40_50متري در پايين ترين نقطه شهر و حتي فرسنگها دور از شهر را هم در مخيله و خواب هاي خود نمي بينند هستند كساني كه حاضرند ميلياردها تومان براي خريد يك واحد آپارتماني پرداخت كنند.

اينجا آپارتمان متري 6 ميليون تومان است

يك بنگاه املاك در ميرداماد در مورد آپارتمانهاي گران قيمت به خبرنگار فارس، گفت:آپارتمانهاي شيك به قيمت بالاتر از 5/2 ميليون تومان در هر متر مربع فروخته مي‌شوند كه در آن هر امكاناتي مانند پاركينگ، انباري، استخر، سونا و جكوزي وجود دارد.
وي علت قيمت بالاي اين آپارتمانها را به كار بردن مصالح خوب، نماي شيك ساختمان، استفاده از شيرآلات، دستگيره در و شيشه‌هاي خارجي دانست و گفت: فقط آشپزخانه اين آپارتمانها بيش از 50 ميليون تومان مي‌ارزد كه با اين پول مي‌توان يك آپارتمان معمولي براي يك خانواده متوسط تهيه كرد.

‌آپارتمانهاي شيك بزرگ هستند
خدابنده بنگاهدار گفت: آپارتمانهاي شيك معمولا دست كم 150 متر مربع و بيشتر وسعت دارند، تعداد اتاق خوابهاي آنها هم 2، 3 و 4 اتاق است.
وي گفت: سازندگان اين آپارتمانها، معماران به نام و مهندسان مشهور هستند، ولي خريداران آن افراد پولدار، بازاري، كارخانه‌دار، مديران سياسي و حتي كارمندان مي‌باشند.
آپارتمانهايي كه در آن سنگهاي بسيار شيك 60 در 60 سانتي‌متر با ماركهاي مختلف خارجي، كليد و پريزهاي خارجي، سنگ گرانيتي بسيار شيك براي نماي ساختمان به كار رفته است.

رهن آپارتمانهاي اينجا100ميليون تومان است
خدابنده در پاسخ به اين پرسش كه آيا آپارتمانهاي لوكس فقط به فروش مي‌رسد يا رهن هم داده مي‌شود، گفت: رهن اين آپارتمانهاي 4- 3 خوابه 100 ميليون تومان است.
وي گفت:مالكان آپارتمانهاي شيك حتي مشاوران ويژه در بنگاه املاك دارند، اين مشاوران مشتريان را چندين بار براي بازديد از ساختمان مي‌برند تا اگر مورد پسند بود، بخرند.
خدابنده در پاسخ به اين پرسش كه آيا ما را براي ديدن آپارتمانهاي لوكس راهنمايي مي‌كنيد، گفت: ما قدم برداريم بايد كنتور درآمد بيندازد، بيهوده كسي را براي ديدن آپارتمان نمي‌بريم.

دوگانگي ويژگي كشورهاي در حال توسعه
در حالي كه در همين پايتخت بسياري از خانواده ها هرسال براي پيدا كردن يك دستگاه آپارتمان كوچك و جابجايي محل سكونت يكي دو ماه در اضطراب تهيه مكان و پول پيش(وديعه) بيشتر باشند، عده اي هم در خريدن آپارتمانهاي گرانقيمت با هم مسابقه مي گذارند.
شبها كه از خيابان پايتخت مي گذري، افراد فراواني مي بيني كه در زباله هاي شهر به ويژه زباله هاي رستورانها و اداره ها در جست و جوي يك لقمه پس مانده غذا هستند كه شكم خود را سير كنند، برخي از ساكنان برجهاي عاج در بزمهاي شبانه و پارتي هاي خود ميليون ميليون هزينه مي كنند.

‌آپارتمانهايي كه انسان را جوان مي كند
يك بنگاهدار گفت: زندگي در آپارتمانهاي شيك، انسان را جوانتر مي‌كند، در پشت بام برخي از اين آپارتمانهاي ويژه شيك، چمن‌كاري، درخت‌كاري و مانند يك بوستان آذين‌بندي شده و انسان در آن لذت مي‌برد.
وي گفت: تفريح پولدارها هم با انسانهاي عادي فرق دارد، اينها پولدارن،پولدار.

تاجر پارچه و خريد آپارتمان3ميليارد توماني
مودب بنگاهدار ديگري گفت:‌ با توجه به اين كه مردم ايران به دنبال اسمهاي خارجي هستند، ابزار آلات و لوازم آپارتمانهاي شيك، خارجي هستند، از كاشي، سراميك گرفته تا تابلوهاي نقاشي كه اثر هنرمندان خارجي است، استفاده مي‌شود.
وي معتقد بود، آپارتمان لوكس، آنهايي هستند كه ارزش هر متر مربع آن بيش از 4 ميليون تومان است و محل آنها در مناطقي مانند زعفرانيه، الهيه، خيابان فرشته، نياوران، اقدسيه و فرمانيه است.
اين بنگاهدار گفت: گرانترين آپارتماني كه تاكنون فروخته است 330 متر مربع به قيمت هر متري 2/3 ميليون تومان و به ارزش يك ميليارد و 56 ميليون تومان بوده است.
وي گفت: خريدار اين آپارتمان يك تاجر پارچه بود كه بهاي آپارتمان را ظرف 3 ماه پرداخت كرد.
مؤدب بنگاهدار در مورد هزينه دستمزد بنگاه‌دار براي فروش آپارتمانهاي شيك، گفت: در آپارتمان مورد اشاره، فروشنده گفت:‌هزينه بنگاه به عهده مشتري و خريدار هم 6 ميليون تومان هزينه بنگاه را در دو قسط آنهم با خساست پرداخت كرد.
وي گفت: براي بنگاهدار صرف نمي‌كند، آپارتمان گران قيمت بفروشد، چون بايد كلي وقت صرف كند40 تا 50 نفر را براي بازديد ببرد تا مورد قبول يكي افتد در آخر سر هم پولدار با وجود خرج ميلياردي براي خريد آپارتمان، دستشان براي دادن پول بنگاه‌دار مي‌لرزد.
مؤدب گفت: خود ما هم با ديدن اين آپارتمانها تا مدتها حالت خاصي پيدا مي‌كنيم، اصلاً قاطي مي‌كنيم.
وي گفت: آپارتمان شيك ياد شده 7 طبقه بود كه همه تك‌واحدي اند، ساختمان كلاسيك بود، در مصالح آن و اجراي مصالح خيلي دقت شده بود، به گونه‌اي كه طبق گفته سازنده براي كاركردن 100 متر مربع سنگ گرانيت10 كاميون سنگ را زير و رو كرده بود تا سنگ مورد نظرش را پيدا كند.
وي گفت: سنگها به قدري زيبا و شفاف بودند كه فكر نمي‌كرد كار طبيعت باشد، ولي سنگ از دهبيد يزد آمده بود.
وي گفت: آشپزخانه آپارتمانهاي لوكس مبله كامل، داراي ماشين ظرفشويي، فر گاز، ماشين ظرفشويي، يخچال و هود است.
يك بنگاهدار گفت: خانه‌هاي ويلايي گران‌ قيمت با 500 متر زمين و 100 متر زيربنايي كه خود شامل يك خانه ويلايي سه طبقه به صورت قصر يا به اصطلاح Treeplex است كه قيمت آن متر مربعي 5 ميليون تومان و ارزش كل خانه ياد شده 5/2 ميليارد تومان بود.
وي در مورد تعداد پاركنيگ آپارتمانهاي لوكس گفت: زير 200 متر مربع يك پاركينگ، بين 200 تا 300 متري 5/1 پاركينگ و 300 متر به بالا دو پاركينگ دارند.

كار خير 400 ميليون توماني
يك بنگاهدار گفت: بد نيست خاطره‌اي از يك مشتري پولدار بگويم كه وي براي حاضر شدن سر قرار معامله آپارتمان كمي ديرآمد،‌ گفتيم كجا بودي، گفت، رفته بودم 400 ميليون تومان به بيماران جذامي كمك كنم، زيرا نذري كرده بودم كه اگر معامله صبح صورت گيرد، اين كار را مي‌كنم، در معامله ياد شده فقط 2 ميليارد تومان سود برده بودم!

يك بنگاه با 20كارمند ليسانسه و مهندس
مؤدب بنگاهدار گفت: ‌در يك بنگاه مشاور ملكي 20 جوان تحصيل كرده از رشته‌هاي مهندسي، علوم انساني، كشاورزي و پزشكي مشغول كار هستند، واقعاً آدم غصه مي‌خورد كه يك مهندس معدن، عمران، كشاورزي، يك پزشك ، ليسانس رياضي محض يا حسابداري چرا بايد بر اثر بيكاري بنگاهدار شود؟ آيا اين اتلاف سرمايه گذاري نيروي انساني در دانشگاه نيست؟
وي گفت: دارندگان آپارتمانهاي لوكس و خانه‌هاي ويلايي گران‌قيمت، حتي يك واحد آپاتمان جداگانه براي خدمتكار و سرايدار همراه خانواده ‌او در نظر گرفته‌اند.

ويلاهايي كه سالي دو سه بار استفاده مي‌شوند
گزارش خبرنگار اقتصادي فارس حاكي است، برخي پولداران براي تفريح خود، بهترين زمينهاي كنار ساحل دريا را مي‌خرند، به گونه‌اي كه حتي مردم عادي از ديدن دريا و قدم زدن در ساحل آن هم محروم مي‌شوند، در حالي كه از نظر فني و قانوني حريم دريا بايد رعايت شود، اما پولداران در آن ويلا مي‌سازند.
برخي پولداران ويلاهايي به قيمت بيش از يك ميليارد تومان در ساحل دريا يا در وسط جنگلها درست مي كنند كه علاوه بر تغيير كاربري زمينهاي كشاورزي و ايجاد فاصله شديد طبقاتي در شهرهاي شمال كشور، خود هم به خوبي از آنها استفاده نمي‌كنند و سالي حداكثر دو بار به آن سر مي‌زنند، ثروت كلاني هم صرف آن كرده‌اند.
نادري دارنده بنگاه در خيابان دزاشيب نيز مي‌گويد: آپارتمانهاي شيك متري 5 ميليون تومان است. اين آپارتمانها در خيابان كوهستان، نياوران، فرمانيه، سنبل و گل سنگ قرار دارند.
وي گفت: برخي از اين آپارتمانها حتي car wsah (محل شستشوي خودرو) دارند، استخر، سونا و جكوزي كه عادي شده است.
نادري گفت: متراژ آپارتمانهاي لوكس 250- 300 - 400 و حتي 510 متري است. سرمايه‌داران خريدار اين آپارتمانها هستند، آدمهاي عادي كه نمي‌توانند آنها را بخرند.

ماجراي افغانيهاي ساكنان آپارتمانهاي لوكس
يك بنگاهدار گفت: معمولاً كارگران افغاني چون خوب كار مي‌كنند، از ابتداي بنا تا تكميل و تحويل آن به مالك در آپارتمانها ساكن و مستقر هستند و در واقع نخستين ساكن آن به حساب مي آيند.
وي گفت: آپارتمانهاي شيك داراي گچبري زيبا، آشپزخانه‌هاي بسيار مجهز و قشنگ، يخچال و گاز سرخود و همه امكانات رفاهي هستند.

یا علی

21 november, 2006

عشق


این را جائی دیدم خوشم آمد بگذارمش اینجا: این لزوما به این معنی نیست که آن را قبول دارم یا نه!
اگر خواندی می خواهم نظرت را بدانم.

عشق یعنی زندگی را باختن
چند سالی بی دلیل با هر الاغی ساختن

یا علی

20 november, 2006

آئینه و قرآن


با دو تا دیگر از دوستان که چند سالی است همدیگر را می شناسیم چیزی شبیه یک گروه درست کردیم و برای آن سایتی و وبلاگی تهیه کنیم و قرار بر این بوده و هست که کارهای خودمان را که به نوعی به این کلمه هنر وصل می شود را آنجا بگذاریم.
امروز این عکس را به میمنت و مبارکی مونتاژ کردم و آنجا گذاشتم که نشانه ای باشد از شروع من در این وبلاگ ( با خودمان فکر کردیم به هر خانه نوئی که وارد می شوی اول باید آئینه و قرآن بگذاری ) که کاشف به عمل آمد در این سایت چیزهائی را باید بگذاریم که هنری است و نه نظرات شخصی خودمان را.
ما هم به این نتیجه رسیدیم که این را برای همان میمنت و مبارکی اینجا بگذاریم.

یا علی

شله زرد


این هم برای همه آنهائی که فکر می کنند از ما هیچ کاری ساخته نیست بجز ...
البته این را چندی قبل درست کرده بودیم ، اما عکسش را امروز پیدا کردیم!

یا علی

18 november, 2006

زیارت


مادربزرگ مرحومم می گفت:
ای خدایا مپسند که لوطیان خوار شوند ....
و یا می گفت: ای خدایا مپسند که گدا معتبر شود
و یا می گفت: ...
اما من تا امروز به این گفته های گهربار توجهی نداشتم تا مزخرفات کسی را خواندم به نام غلامعلی رجائی که چیزکی نوشته بود در مورد کسانی که به زیارت قبر خمینی می روند و به خود این جسارت را داده بود که فکر کند ثواب این زیارت همانند زیارت عبدالعظیم و زیارت امام حسین است. امروز فهمیدم که اگر امر بر کسی مشتبه شود و جای دوست و دشمنش را اشتباه بگیرد و نشناسد می شود کسی مثل همین آقای غلامعلی رجائی که این مزخرفات و لاطائلات را نوشته است. از دست ما که کاری برنمی آید اما از امیرالمومنین و حضرت زهرا خواستم تا این بی شعوریش را بی جزا نگذارند. تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.

یا علی

05 november, 2006

آمریکا و اسرائیل


( از جائی دیگر آورده ام )

راديو اسرائيل به نقل از منابع نظامي اسرائيل اعلام كرد: افسران آمريكايي بر عمليات گسترده ارتش اسرائيل در نوار غزه نظارت دارند.

به گزارش ايسنا، به نقل از روزنامه «البيان» ـ چاپ امارات متحده عربي ـ به گفته اين منابع، كار اين افسران ‌آمريكايي تدوين طرح‌هاي استراتژيك و ميداني براي فرماندهان ارتش اسرائيل و چگونگي اجراي آن در نوار غزه است؛ به شرط آن كه خسارت‌هاي مالي و انساني به ارتش اسرائيل مانند جنگ عليه حزب‌الله لبنان وارد نشود.

به نوشته البيان، افشاي نظارت افسران آمريكايي بر عمليات «ابرهاي پاييزي» ارتش اسرائيل در نوار غزه، نوعي رسوايي سياسي و نظامي است كه به منظور جلوگيري از تكرار شكست‌هاي اسرائيل صورت گرفته است.

منابع نظامي اسرائيل همچنين اظهار داشتند كه فرماندهان ارتش اسرائيل اخيرا در نشستي با همتايان آمريكايي‌شان در واشنگتن از آن‌ها خواسته بودند تا افسران ‌آمريكايي را به عنوان ناظر و تدوين كننده طرح‌ها به نوار غزه اعزام كنند و اعلام داشتند كه حضور اين افسران به آن‌ها در جلوگيري از شكست و وارد نشدن خسارت‌هاي مالي و جاني كمك مي‌كند.

با گذشت چهارمين روز حملات اسرائيل به نوار غزه، 45 تن از فلسطيني‌ها شهيد و بيش از 210 تن ديگر در بيت حانون در نوار غزه زخمي شدند.

یا علی

04 november, 2006

آنسوی پنجره


( از جای دیگری آورده ام )

در بيمارستاني ، دو مرد بيمار در يك اتاق بستري بودند . يكي از بيماران اجازه داشت كه هر روز بعد از ظهر يك ساعت روي تختش بنشيند . تخت او در كنار تنها پنجره اتاق بود . اما بيمار ديگر مجبور بود هيچ تكاني نخورد و هميشه پشت به هم اتاقيش روي تخت بخوابد . آن ها ساعت ها با يكديگر صحبت مي كردند ؛ از همسر ، خانواده ، خانه ، سربازي يا تعطيلاتشان با هم حرف مي زدند

هر روز بعد از ظهر ، بيماري كه تختش كنار پنجره بود ، مي نشست و تمام چيزهايي كه بيرون از پنجره مي ديد ، براي هم اتاقيش توصيف مي كرد .بيمار ديگر در مدت اين يك ساعت ، با شنيدن حال و هواي دنياي بيرون ، روحي تازه مي گرفت

مرد كنار پنجره از پاركي كه پنجره رو به آن باز مي شد مي گفت . اين پارك درياچه زيبايي داشت . مرغابي ها و قو ها در درياچه شنا مي كردند و كودكان با قايق هاي تفريحي شان در آب سرگرم بودند . درختان كهن منظره زيبايي به آن جا بخشيده بودند و تصويري زيبا از شهر در افق دور دست ديده مي شد. مرد ديگر كه نمي توانست آن ها را ببيند چشمانش را مي بست و اين مناظر را در ذهن خود مجسم مي كرد و احساس زندگي مي كرد

روز ها و هفته ها سپري شد

يك روز صبح ، پرستاري كه براي حمام كردن آن ها آب آورده بود ، جسم بيجان مرد كنار پنجره را ديد كه در خواب و با كمال آرامش از دنيا رفته بود . پرستار بسيار ناراحت شد و از مستخدمان بيمارستان خواست كه آن مرد را از اتاق خارج كنند

مرد ديگر تقاضا كرد كه او را به تخت كنار پنجره منتقل كنند . پرستار اين كار را برايش انجام داد و پس از اطمينان از راحتي مرد ، اتاق را ترك كرد

آن مرد به آرامي و با درد بسيار ، خود را به سمت پنجره كشاند تا اولين نگاهش را به دنياي بيرون از پنجره بياندازد . حالا ديگر او مي توانست زيبايي هاي بيرون را با چشمان خودش ببيند

هنگامي كه از پنجره به بيرون نگاه كرد ، در كمال تعجب با يك ديوار بلند آجري مواجه شد

×××

مرد پرستار را صدا زد و پرسيد كه چه چيزي هم اتاقيش را وادار مي كرده چنين مناظر دل انگيزي را براي او توصيف كند ؟

پرستار پاسخ داد : شايد او مي خواسته به تو قوت قلب بدهد . چون آن مرد اصلأ نابينا بود و حتي نمي توانست اين ديوار را ببيند

یا علی

29 oktober, 2006

وتوی قطعنامه های علیه اسرائیل و انسانیت


از آغاز تجاوزات اسرائيل به سرزمين فلسطين تا به امروز، هر گاه كه سازمان‌هاي بين‌المللي مانند سازمان ملل و شوراي امنيت در صدد تصويب قطعنامه‌اي عليه اسرائيل برآمده‌اند. اين قطعنامه از سوي آمريكا «وتو» شده و به حاشيه رانده شده است.

به گزارش سايت ايران ۱۴۰۴، در ذيل فقط نمونه‌هايي از اين نوع قطعنامه‌ها را مي‌خوانيد. جالب است بدانيد که نيمي از وتوهاي سازمان ملل را آمريکا در حمايت از رژيم صهيونيستي انجام داده است.

1972؛ قطعنامه‌اي که اسرائيل را به خاطر کشتار صدها نفر در جريان حملات هوايي به سوريه و لبنان محکوم مي‌کند.
1973 ؛قطعنامه‌اي که حقوق فلسطيني‌ها را مورد تصريح قرار مي‌دهد و از اسرائيل مي‌خواهد تا از اراضي اشغالي خارج شود.

1976 ؛ قطع نامه‌اي که اسرائيل را به خاطر حمله به شهروندان غير نظامي لبنان تقبيح مي‌کند.
1976 ؛ قطعنامه‌اي که اسرائيل را به خاطر احدات شهرک‌هاي يهودي نشين در مناطق اشغالي محکوم مي‌کند. 1978؛ قطعنامه‌اي که شرايط زندگي فلسطينيان را قابل قبول نمي داند.

1978 ؛ قطعنامه‌اي که از نظر حقوق بشر عملکرد اسرائيل در مناطق اشغالي را محکوم مي‌کند.
1979 ؛ قطعنامه‌اي که از اسرائيل مي‌خواهد تا به نقض حقوق بشر پايان دهد.
1979 ؛ قطعنامه‌اي که خواهان کمک به مردم فلسطين است.

1979 ؛ قطعنامه‌اي که خواهان تهيه گزارشي در مورد شرايط زيستي فلسطيني‌ها در مناطق اشغالي است.
1979 ؛ قطعنامه‌اي که خواهان بازگشت تمام آوارگان فلسطيني به سرزمينشان است.
1979 ؛ قطعنامه‌اي که در مورد مالکيت بر منابع ملي درمناطق اشغالي اعراب صادر شده است.

1980 ؛ قطعنامه‌اي که از اسرائيل مي‌خواهد تا آوارگان را به ماواي اصليشان بازگرداند.
1980 ؛ قطعنامه‌اي که اسرائيل را به خاطر شرايط زندگي مردم فلسطين تقبيح مي‌کند.
1980 ؛ قطعنامه‌اي که تعيين حقوق مردم فلسطين را به خودشان وا مي‌گذارد.

1980 ؛ قطعنامه‌اي که عملکرد اسرائيل در مورد حقوق بشر تقبيح مي‌کند. 1981؛ قطعنامه‌اي که رفتار اسرائيل با مردم فلسطين را تقبيح و بمباران عراق را محکوم مي‌کند. (هجده قطعنامه)


1982 ؛ قطعنامه‌اي که تهاجم اسرائيل را به لبنان محکوم مي‌کند.
1982 ؛ قطعنامه‌اي که اقدام يک سرباز اسرائيلي را در تيراندازي به يازده مسلمان در مسجدي در بيت المقدس را محکوم مي‌کند.
1982 ؛ قطعنامه‌اي که اسرائيل را به خاطر تهاجم و اشغال جنوب لبنان محکوم مي‌کند.
1985 ؛ قطعنامه‌اي که اسرائيل را به خاطر استفاده از قدرت نظامي بيش از حد خود در مناطق اشغالي مورد سرزنش قرار مي‌دهد.

1986 ؛ قطعنامه‌اي که اسرائيل را به خاطر رفتارش با شهروندان غير نظامي لبنان تقبيح مي‌کند.
1986 ؛ قطعنامه‌اي که از اسرائيل مي‌خواهد تا به اماکن مذهبي مسلمانان احترام بگذارد.
1986 ؛ قطعنامه‌اي که اسرائيل را به خاطر ربودن يک هواپيماي ليبيايي محکوم مي‌کند.

1987 ؛ قطعنامه‌اي که از اسرائيل مي‌خواهد تا مردم فلسطين را از منازل خود بيرون نکند.
1987 ؛ قطعنامه‌اي که اقدامات اسرائيل را در لبنان محکوم مي‌کند.
1987 ؛ قطعنامه‌اي که از اسرائيل مي‌خواهد نيروهاي خود را از لبنان خارج کند.

1988 ؛ قطعنامه‌اي که رفتار اسرائيل را با فلسطيني‌ها در مناطق اشغالي را محکوم مي‌کند.
1995 ؛ قطعنامه‌اي که تاييد مي‌کند اراضي شرق بيت المقدس که اسرائيل را به تصرف در آورده به اين کشور تعلق ندارد و اشغالي است.

27 oktober, 2006

درس زندگی 10


افراد موفق معمولا به سرعت تصمیم می گیرند و وقتی انجام کاری را درست بدانند به آسانی از تصمیم خود بر نمی گردند.
برعکس، اشخاص شکست خورده معمولا دیر تصمیم می کیرند و تصمیم خود را به آسانی عوض می کنند.
هر گاه تصمیم شایسته ای گرفتید، آنرا رها نکنید.

یا علی

26 oktober, 2006

مرگ تشریفاتی


این را در روزنامه شرق یافتم:

جنازه روي زمين مانده است. درون تابوتي از چوب گردو و پارچه مخمل سرخ رنگ. همه آمده اند. سياهپوش و ظاهرا سوگوار. نيمه شب اين اتفاق افتاده بود. هر چند مدت ها انتظارش را مي كشيدند اما باز هم غافلگير شدند. اول صبح تلفن به دوست و آشنا شروع شد اما ظهر رسيد و همچنان جنازه روي زمين بود. همه آمده اند غير از دو دختر كوچك ميت. وقتي زمان به درازا كشيد، همه از هم پرسيدند كه منتظر چه مانده اند؟ دختر بزرگ تر گفت خواهرانش رفته اند آرايشگاه، موهايشان را رنگ كنند و بعد توضيح داد كه موهاي مشكي شان درآمده بود و حتما بايد رنگ مجدد مي شد به خصوص براي اين چند روز كه خانه شان رفت و آمد است.

جنازه پدر روي زمين مانده و دو دختر عزادار روي صندلي آرايشگاه. ظهر كه شد آمدند با موهاي بلوند و صورتي محزون. بالاخره آنها هم عزادار بودند و پدري را از دست داده بودند.جنازه پدر را در يكي از قبرستان هاي شهر دفن كردند. قبرستاني كه بيشتر شبيه پارك بود. بدون تشريفات مذهبي و بعد برگشتند خانه تا عزاداري كنند.

با موهاي بلوند و تازه رنگ شده و ناخن هايي كه تازه از زير دست مانيكوريست بيرون آمده است.اينجا لس آنجلس است در ايالت كاليفرنياي آمريكا به سال 1999.

مي گويند هر كس آب فرنگستان را بخورد بي عاطفه مي شود اما انگار آب اينجا هم مسموم شده است.اينجا تهران است. پايتخت ايران به سال 1382 مصادف با 2003 ميلادي.اينجا هم دختري تازه يتيم شده روي صندلي آرايشگاه نشسته تا سرخي موهاي شرابي اش را براي مراسم شب هفت پدر كه دو روز ديگر برگزار مي شود، تجديد كند.براي مراسم، مدل شينيون جديدي انتخاب كرد كه با لباس اش كه كت و شلوار مشكي بود هماهنگي داشت.

اينجا تهران است. سال 2003 ميلادي. سه سال است كه وارد قرن بيست و يكم شده ايم. اما فاصله انگار ساليان سال است با گذشته هاي نزديك.گفتند فقط براي عزا كار مي كند. براي خودش متخصص شده است. آنقدر مشتري دارد كه به اين شيوه كار ادامه دهد. متوسط روزي 10 تا 12 مشتري عزادار دارد. مشترياني كه براي شركت در مراسم عزاداري نياز به آرايشگاه پيدا مي كنند.از حدود هفت سال پيش شروع كرده است.

مي گويد: «آن زمان چند مشتري با فواصل زماني كوتاه سراغم آمدند كه همه براي شركت در مراسم عزاداري آرايش و مدل موي خاص مي خواستند. كم كم اين تعداد زياد شده و بعد خودم مشتاق شدم كه مدل مو يا آرايش هاي ويژه عزاداري پيدا كنم و اين شد كه كارمان را شروع كرديم . و بعد از آرايش هاي ويژه عزا مي گويد: «براي عزاداري بيشتر از گريم استفاده مي شود. براي خيلي ها مهم است كه آراسته باشند و هم قيافه محزوني داشته باشند. براي همين ما از خطوطي در صورت استفاده كرده و اين حالت را به چهره مي بخشيم. مدل آرايش چشم هم خيلي اهميت دارد. در مدل مو كار آسان تر است. شينيون ها همه ساده هستند و مدل هايي را كار مي كنيم كه وقار و سنگيني بيشتري به فرد مي دهد.»

• قيمت ها فرقي مي كند؟

بله نرخ آن گران تر است. چون در اين مدل آرايش بيشتر از گريم استفاده مي شود و بالطبع گران تر است و ديگر اينكه اين مدل ها تخصصي كار مي شود.سرش شلوغ است. آدم باورش نمي شود كه اين همه مشتري عزادار داشته باشد. دختري زيردست مانيكوريست نشسته و ناخن ها را مرتب و فرنچ مي كند.صبح خبر داده اند پدر نامزدش مرده است و او خودش را آماده عزاداري مي كند. اما بيشترين مشتري ها براي مراسم چهلم آمده اند. مراسمي كه بيشتر در تالارهاي پذيرايي يا هتل گرفته مي شود. خانواده عزادار وقت بيشتري داشته تا خود را براي مراسم آماده كنند و تهيه و تدارك پذيرايي بهتري را ببينند.

• چه اتفاقي افتاده است

از بهشت زهرا كه برگشتند صداي موسيقي به استقبال عزاداران آمد. آهنگ موتسارت فضاي خانه را پر كرده بود. نواي خوش بود اما غافلگيركننده. فرد فوت شده عاشق موسيقي بود و حالا صفحه هاي گرامافون اش بدون او به گوش مي رسيد. كسي آرام گفت كاش گرام را خاموش كنند. ناسلامتي از اين خانه كسي فوت شده است. اما نواي موتسارت تا آخر شب كه مهمانان رفتند خاموش نشد.

عزاداري ها تغيير كرده است. چيزي ميان ايراني ها اتفاق افتاده است. چيزي نامحسوس ميان پوسته آداب و سنن اين كشور خليده است.يك جامعه شناس كه خواست نامي از او برده نشود اين اتفاق را در ميان شرايط اجتماعي، سياسي و فرهنگي جست وجو مي كند و توضيح مي دهد: «دخالت بيش از حد در زندگي خصوصي مردم باعث به وجود آمدن اين پديده شده است.

وقتي براي عروسي و مهماني ها تعيين تكليف مي شود. وقتي حق نداريد در ماشين خود كه يك مكان كوچك خصوصي محسوب مي شود صداي ضبط خود را بلند كنيد (هر چند كه در برخي مواقع باعث اذيت ديگران مي شود) و موارد ديگر آن وقت جامعه سوي جهتي حركت مي كند كه امكان اين دخالت ها را كمتر مي كند. در اينجا ديگر نمي توانند از شما ايراد بگيرند كه به طور فرض چرا در مراسم عزاي خود موتسارت گذاشته ايد يا چرا عزاداري را در سالن يا هتل برگزار مي كنيد.

البته اين يك جنبه از اين بحث است. جنبه ديگر آن است كه جامعه ايران به سوي تجمل گرايي حركت كرده و اين پديده ها اجتناب ناپذير است. جامعه روز به روز از سنت ها دور شده و به سوي مدرنيته پيش مي رود و اين گذشتن از سنت ها شامل همه چيز مي شود.»

شايد تغيير از همان زماني آغاز شد كه هسته هاي خرما جاي خود را به گردو دادند و پودر نارگيل آرام آرام مثل برف سياهي خرما را پوشاند. قديم ترها مي گفتند نبايد در مجالس عزا نشانه اي از شيريني باشد. مي گفتند چاي ها بايد پررنگ و غليظ ريخته شود تا همه در تلخكامي صاحب عزا سهيم باشند.

خنده بر خانه عزادار حرام بود. اگر ميت جوان و ناكام بود كه اين گرد غم تا سالگرد فوت ادامه پيدا مي كرد. ميوه در مجلس سوگواري پذيرايي نمي شد چرا كه معتقد بودند ميوه به مجلس رنگ مي دهد و نيز در شادي بايد آن را خورد.آن وقت ها وقتي عزيزي فوت مي كرد خانه را از تزئينات خالي مي كردند، تابلوها را از روي ديوار برمي داشتند بر پرده ها پارچه سياه مي زدند و...

حالا مدرنيته خود را به زندگي ايرانيان تحميل كرده است. خرماها شكيل شده اند. حلواها در ميان زرورق هاي رنگي جا خوش كرده اند. ميوه ها را در سبدهايي كه با تور مشكي تزئين شده اند جاي مي دهند. شمع هاي سياه جزو لاينفك مجالس عزاداري شده اند. سبدهاي بزرگ و گران گل عضو ثابت هستند.

از آگهي هاي عريض و طويل روزنامه ها كه مي گذريم.تجمل تا بهشت زهرا هم پيش رفته است. به طبقات قبرها هم سرايت كرده است. تا همين چند وقت پيش ارزان ترين قيمت قبر در بهشت زهرا هشت هزار تومان بود و گران ترين آن 120 هزار تومان كه در قطعات خوش آب و هوا و آباد در دو طبقه واقع شده بود. حالا قبرها هم ميليوني شده است.

• كارها را ما انجام مي دهيم

اين روزها ديگر حتي صاحب عزا هم لازم نيست خود را به زحمت بياندازد و كارهاي دفن و مراسم را انجام دهد. فقط كافي است دستش را در جيب كند، آدم هايي هستند كه بهترين مجلس را با بهترين پذيرايي ترتيب دهند. شركت هاي مختلف امكانات متفاوتي هم دارند. حتي براي عزيزتر جلوه دادن فرد از دست رفته اين شركت ها افرادي را به عنوان سياهي لشكر كه شايد بيش از زن و فرزند ميت براي از دست رفتن او گريه و زاري مي كنند در نظر مي گيرند.

«يكي از اين شركت ها كه به تازگي كار خود را آغاز كرده اقدام به تبليغات در اين زمينه نيز كرده كه براي جذب مشتري تبليغ خود را با اين جملات آغاز كرده است: هميشه پيش از آنكه فكر كنيم اتفاق مي افتد و بازماندگان با انبوهي از مشكلات عاطفي، تداركاتي، مالي و حقوقي مواجه مي شوند حرفه ما انجام كليه تشريفات سفر آخرت است خدمات تشريفاتي خود را متناسب با استانداردهاي سازمان بين المللي ICFA و فرهنگ و هنر ايراني ارائه مي دهد اين راه رفتني است.»1

خدمات. اين شركت ها از دو قرن پيش در اروپاي غربي ارائه مي شده است و مانند هر پديده ديگر كه با تاخيري چندين ساله حتي تا قرن به ايران مي رسد، از چند سال پيش وارد كشور شده است.«مديرعامل يك شركت تازه تاسيس شده در اين زمينه مي گويد: ساختار اين شركت به گونه اي طراحي شده كه آمادگي برگزاري هرگونه مراسم يادبود از جمله تعزيه خواني و روضه خواني، بزرگداشت مشاهير و مفاخر تاريخي و فرهنگي و برگزاري تورهاي زيارتي را دارد. مرگ زماني به سراغ انسان مي آيد كه وي انتظار آن را ندارد و براي اتمام كارهاي خود نياز به زمان دارد.»2

و حالا اين شركت ها قرار است راه مردن را هموار كنند. فرد ديگر مي تواند غصه اي براي كارهاي بعد از مرگ خود نخورد. اين شركت ها همين طور مسئوليت سنگين پذيرايي از مهماناني كه براي عرض تسليت خدمت خانواده داغدار مرحوم از دست رفته مي رسند را قبول مي كنند و كليه بوروكراسي هاي اداري، تهيه و تدارك قبر و انجام مراسم خاكسپاري و پذيرايي از مهمانان را مي پذيرند.

حتي آنان مي توانند كليه امور ميت مانند مسائل حقوقي ارثيه و ورثه و اتمام كليه كارهاي ناتمام را بر عهده گيرند.قديم ترها مادربزرگ ها وصيت مي كردند كه بعد از مرگشان نگذارند جوان تر ها بيشتر از چهل روز سياه بپوشند و پدربزرگ ها توصيه مي كردند كه بعد از آنها چه كنند و چه نكنند اين روزها اينها ديگر قصه است. حالا همه مي توانند بدون دغدغه بميرند. ديگران مرگ را براي آنها و خودشان آسان كرده اند.

یا علی


22 oktober, 2006

درس زندگی 9


موفقیت وشکست، معمولا منشاء واحدی ندارند.
شکست نتیجه خودداری از انجام عملی ( مثلا زدن یک تلفن، رفتم یک کیلومتر راه یا اظهار عشق و محبت ) است.
همانطور که شکست، ناشی از یک رشته تصمیمات جزئی است، موفقیت نیز ناشی از آغازگری و ابیتکار، پشتکار و بیان واضح عشق و محبت قلبی است.
امروز چه عملی کوچکی می توانید انجام دهید که حرکتی را در جهت موفقیتهای زندگی بوجود آورد؟

یا علی

16 oktober, 2006

عشق علی در دل ما جاودانه شد


( 23 )
رمضان ، عشق مولا امیرالمومنین علی در دل ما جاودانه شد

یا علی

14 oktober, 2006

عشق از دنیا رفت


(21)
رمضان عشق از دنیا رفت

یا علی

12 oktober, 2006

عشق ضربه خورد

( 19 )
رمضان عشق ضربه خورد

یا علی

درس زندگی 8


باید خود را مقید کنیم که از اشتباههای خود پند بگیریم، نه اینکه به خود بپیچیم و خویشتن را ملامت کنیم.
اگر از خطاهای خود درس نگیریم، ممکن است در آینده نیز آنها را تکرار کنیم.
اگر موقتا کشتی تان به گل نشست، بخاطر آورید که در زندگی انسان شکست معنی ندارد، بلکه فقط نتیجه وجود دارد.
این صرب المثل را در نظر بگیرید:
موفقیت، نتیجه قضاوت درست است، قضاوت درست ناشی از تجربه است و تجربه غالبه نتیجه قضاوت غلط است.
در گذشته خود، مرتکب چه اشتباهی شده اید که بتوانید آن را برای بهبود زندگی امروزی خود استفاده کنید؟

یا علی

05 oktober, 2006

لیوان را زمین بگذار


استادی در شروع کلاس درس، لیوانی پر از آب به دست گرفت.
آن را بالا گرفت که همه ببینند.
بعد از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟
شاگردان جواب دادند: 50 گرم، 100 گرم، 150 گرم.
استاد گفت: من هم بدون وزن کردن نمی دانم دقیقا وزنش چقدر است.
اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟
شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد.
استاد پرسید: اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می فافتد؟
یکی از شاگردان گفت: دستتان کم کم درد می گیرد.
استاد گفت: حق با توست.
حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگر دیگری جسارتا گفت: دست تان بی حس می شود، عضلات به شدت تحت فشار قرار می گیرند و فلج می شود و مطمئنا کارتان به بیماذستان خواهد کشید.
همه شاگردان خندیدند.
استاد گفت: خیلی خوب بود، ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است؟
شاگردان جواب دادند: نه.
استاد گفت: پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟ در عوض من چه باید بکنم؟
شاگردان گیج شدند.
یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.
استاد گفت: دقیقا مشکلات زندگی هم مثل همین است. اگر آنها را چند دقیقه در ذهنتان نگه دارید، اشکالی ندارد، اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید، به درد خواهد آمد، اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.
فکر کردن به مشکلات زندگی مهم است، اما مهم تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذاریم.
به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیریم، هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خئاهید بود از عهده هر مسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید.
دوست من، یادت باشد که لیوان آب را همین امروز زمین بگذاری.

یا علی

03 oktober, 2006

درس زندگی 7


هر چه بیشتر تصمیم بگیرید، قدرت تصمیم گیری شما بیشتر می شود.
همچنان که عضلات بدن در اثر ورزش نیرومندتر می شوند، قدرت تصمیم نیز با تمرین افزایش می یابد.
همین امروز، در مورد دو کار که به تاخیر انداخته اید تصمیم بگیرید: یک تصمیم که گرفتن آن آسان و یک تصمیم که کمی دشوارتر باشد.
بلافاصله در جهت عملی کردن هر یک از آنها قدمی بردارید و این کار را با قدمی که فردا برمی دارید ادامه دهید.
با این عمل، عضلات تصمیم گیری شما نیرومند می شوند و می توانید بزرودی تغییراتی بزرگ، در تمامی جهات زندگی هو به وجود آورید.

یا علی

02 oktober, 2006

درس زندگی 6


همه ما، داستان زندگی افرادی را شنیده ایم که علی رغم محدودیتهای شرایط، دست به کاری شگرف زده و به صورت نمونه هایی از نیروی بی کران روح انسانی درآمده اند.
من و شما هم می توانیم زندگانی خود را به صورت یکی از این افسانه ها درآوریم، به شرط اینکه شهامت داشته باشیم و بدانیم که قادریم اختیار اتفاقاتی را که در زندگیمان می افتد به دست گیریم و اگر هم نتوانیم همیشه اتفاقاتی را که در زندگیمان می افتد کنترل کنیم، دست کم می توانیم بر واکنشهای هود نسبت به آن وقایع و بر اعمالی که در مقابل آنها انجام می دهیم مساط باشیم.
اگر در زندگی شما چیزی هست که از آن ناراضی هستید، ( مثلا در زمینه روابط، سلامت جسمی و یا شغل )

اکنون تصمیم بگیرید که بلافاصله تغییری در آن به وجود آورید.

یا علی

25 september, 2006

ماه مبارک رمضان



شروع ماه مبارک رمضان بر شما مبارک باد

یا علی

مادربزرگ مرحومم می گفت



این مادر بزرگ مرحوم ما هر چه می گفت یا درست بود و یا بعدا درست در می آمد. یک موقعی گفته بود: هادی آقا جان تو یا کاری نمی کنی یا چند تا کار را با هم می کنی ( یا لااقل می خواهی بکنی ) و

دلیل درست بودن حرفش هم همین که الآن می خواهم خدمتتان عرض کنم: که

سایتی برای خودمان باز کرده ایم که آدرسش را الآن برای اینکه اذیتتان بکنیم اینجا نمی گذاریم ( آدم باید آدم درستی نباشد که چیزی بگوید ، آن هم نصفه نیمه ) یک سایت شخصی که همه آن کارهائی که کرده ام یا می کنم و یا خواهم کرد و همه آن چیزها و کسانی که
آشنایند و می شناسمشان ووو

دارم روی کتابی کار می کنم در مورد اسم های خاصی که در قرآن آمده است، بنابر این اگر کسی هر اطلاعی در مورد هر اسم خاصی که در قرآن آمده داشت بفرست ، اگر مطلبت را نداشتم و از آن استفاده کردم، اسمش هم خواهد آمد

سایتی درست کرده بودیم که حالا اعلامش می کنیم، با اینکه تقریبا همه دوستان معتقد بودند که برای این نسل مصمحل شده ایرانی این کارها یعنی کشک ولی ما برای دل خودمان و برای آن جند نفری که هنوز زنده اند و دوست دارند تکانی بخورند این کار را کردیم..

http://www.we-help-each-other.persianblog.com


در حال باز کردن یک سایت اسلامی هم هستم برای اینکه تمام مسائل اسلامی را آنطوری توضیح بدهد که همه بتوانند بفهمند و استفاده کنند. بعنوان مثال مسائل رساله های عملیه اکثرا خودشان یک مفسر نیاز دارد یا خیلی از چیز ها را آنجا قرار است بصورت تصوری با عکس و فیلم بیاوریم تا کاملا روشن و واضح باشد. سعی کنیم برنامه هائی برای کاچپیوتر در آنجا بگذاریم که همه بتوانند به ساده ترین وجه ممکن استفاده کنند.

چند تا چیز دیگر هم هست که الآن برای اینکه شوکه نشوید نمی گویم.

در هر کدام از موارد بالا که خواستی یا توانستی کمکی بکنی ممنون.

یا علی


22 september, 2006

درس زندگی 5


میهمانان رفتند و ما دوباره آمدیم سر وقت شما

.............................................................

اگر معیارهایی را که دارید بالا ببرید و تصمیم واقعی بگیرید که بر اساس آن معیارها زندگی کنید چه تغییرات شگرفی ایجاد خواهد شد؟


یا علی

09 september, 2006

08 september, 2006

چراغ برات



مادربزرگ مرحومم می گفت: مشهدی نباشی، اگر شبهای چراغ برات نان روغنی درست نکنی.
این هم مدرک مشهدی بودن ما

یا علی

01 september, 2006

تقلید و انتظار


لونای عزی سلام

( اگر به نوشتن نامت اعتذاض نکرده ای به این معنی است که اسمت را درست نوشته ام)

از پیغامت ممنون. اول از همه اینکه من نوشته بودم به ( نظر من ). نظر من می تواند همیشه و در هر مورد و در هر کجا اشتباه باشد پس زیاد خودت را ناراحت نکن.

نوشته ای که تو اسیام را تا حدود زیادی مقصر می دانی برای اینکه در دین اسلام به مردم یاد می دهند که تقلید کنند.

( درست می گوئی ولی همانطور که خودت در مطالعات اسلامی ات به آن برخورد کرده ای تقلید فقط در امور فقهی است. مثل نماز، روزه، میزان ذکات و خمس، چگونگی و شرایط ازدواج و طلاق وحدور خوراکی هائی که مصرف می کنی و ... این اصلا به زندگی سازنده تو . کار و بارت به هیچ .جه ارتباط ندارد. اگر شخصی مسلمان نیست که هیچ، می تواند هر کاری را که بر اساس هر نظری که دارد انجام دهد ولی اگر مسلمان است نگاه می کند ببیند این کاری را که می خواهد انجام بدهد به نفع جامعه و خودش است یا نه، به کسی صدمه وارد نمی کند روابط اجتماعی را از بین نمی برد. این آن چیزهائی است که مسلمانان به مرجع تقلیدشان رجوع می کنند / مثلا آنجا آمده که با زن شوهردار روابط جنسی برقرار نکن / اگر مردم به آن گوش کنند بنیاد خانواده ها را محکم تر می کند. یا می گوید قمار نکن، چون پولت را از دست می دهی و تمام زحماتی را که کشیده ای تا آن را به دست بیاوری از بین می بری و امکان تمام کارهای مثبتی که با آن پول می توانستی انجام بدهی / مسافرت، خرید، کمک به بقیه در راه خدا و.../ را از دست می دهی)

نوشته ای: و همین تقلید کورکورانه است کع باعث می شود یاد بگیریم برایمان تصمیم بگیرند.

( 1 - همانطور که در بالا گفتم این تقلید به هیچ تصمیم گیری تو در زندگی ات دخالتی ندارد. تو با هر کسی که بخواهی می توانی ازدواج کنی، هر چقدر که بخواهی می توانی شزایط بگذاری، هر وقت دلیل خوبی داشتی می توانی طلاق بگیری، ولی اگر مسلمان باشی فقط به تو می گوید که کسی که با آن ازدواج می کنی چه شرایطی باید داشته باشد، دیوانه نباشد، بتواند برای خودش تصمیم بگیرد، ...

2- همه مردم ایران از هزار سال قبل تا الآن که همه مسلمان نبوده اند و یا اگر اسما بوده اند اکثریت قریب به اتفاق آنها بوئی از مسلمانی نبرده اند، پس چیزی به نام تقلید را نمی شناسند و به آن اهمیت نمی دهند/ خیلی ها هنوز نمی دانند که یک مسلمان شیعه اگر خودش مرجع تقلید نباشد باید از یک مرجع تقلید داشته باشد!!!/ آنها چرا هزار سال مانده اند، اگر اینطور بود باید الآن به جز مردمی که به اسلام و مرجعیت اعتقاد دارند بقیه مردم که به نظر من اکثریت قریب به اتفاق را هم تشکیل می دهند باید توان این را می داشتند که کشور ایران را به پیشرفته ترین و انسانب ترین و با فرهنگ ترین کشورهای دنیا تبدیل کنند. اما این اتفاق نیفتاده، نمی افتد و نخواهد افتاد. ما و نسل های قبل از ما آدم های معمولی آدم های معلولی هستیم و بوده ایم که همیشه برای این معلولیت بدنبال مقصر می گشته ایم و وقتی چیزی نداشته ایم نگاه کرده ایم، ببینیم اکثریت چه می گویند و همان را تکرار کرده ایم.)

نوشته ای این مشکل بزرگ مسلمانان شیعه است که 1000 سال در انتظار/ حضرت هدی عج / به سر می برد که بیاید و مشکلاتش را حل کند.

( به همان دلیلی که بالا گفتم پس غیر مسلمانان و مسلمانان اهل سنت و حتی شیعیان که اسمشان شیعه است تا الآن باید همه جا را فتح کرده باشند و در صدر دنیا جایشان باشد چون آنها این مشکلات / تقلید و انتظار/ را نداشته اند.)

نوشته ای: حالا از شما می پرسم این تقلید و انتظار کافی نیست که مردم را به بی اردگی و تنبلی سوق بده؟

( می گویم همانطور که گفتم مردم بی حالی خودشان را به گردن این و آن می اندازند. بگرد و یک حدیث صحیح پیدا کن که در زمان انتظار برای فرج امام زمان باید بنسینی و هیچ کاری نکنی، هر چه پیدا کنی در مورد این است که باید تلاش کنی تا جامعه را بهتر کنی و آماده کنی برای آمدن خضرت مهدی، یعنی درست برعکس آن که می گوئی. ما هیچ وقت سعی نمی کنیم مساله را از بیخ و بن نگاه کنیم.)

نوشته ای که: جوابی که برای پیغامت گذاشته بودم بجز اینکه بیشتر روی مشکلات دست بگذارم حرفی نزده ام و سوال تو این بوده که دلیل این روحیه اینگونه ایرانی چیست؟

( می گویم: اگر مشکل را فهمیده باشیم همانطور که دکترها می گویند: تشخیص بیماری نصف درمان است، یعنی ما الآن تا نیمه درمان شده ایم، می دانیم مرضمان چیست و حالا فقط باید حرکت کنیم. بدانیم که یک دست همیشه صدا دارد، مسلما دستهای بیشتر صدای بیشتری تولید می کنند. من خودم تقریبا هیچوقت منتظر کسی نمی شوم، همیشه دیده ام که دیگران یعنی اکثریت قریب به اتفاق فقط حرف می زنند، هر وقت کاری را با کس دیگری یا گروه درگری شروع کرده ام ناتمام مانده یا انجام نشده ( مسلما منظورم ایرانی ها هستند) پس یاد گرفته ام که تا حد ممکن کارهایم را خودم انجام بدهم.

ولی راه دارد و راه آن هم آسان است. چیزهائی به نام درس زندگی همین پائین ها گداشته ام سعی کن از شماره 1 آن ها شروع کنی، سعی کن درک کنی و سعی کم عمل کنی. انشاالله بقیه اش هم می آید، می بینی در کمتر از 1 ماه زندگیت تغییر می کند.)

موفق باشی.

یا علی

31 augustus, 2006

سفر عراق


سفرنامه ای خواندم آقای مرتضی مرادی که تکه هائی از آن را اینجا می گذارم .......................................................................

يكشنبه

پس از بررسی گذرنامه نفرات، مجوز ورود به خاک عراق را دادند.

...تا نجف اشرف چيزي نمانده.

با گذر از «شاميه»، ديگه كم‌كم بوي نجف اشرف با ذكرهاي پشت سر هم بچه‌ها به مشام مي‌رسد و كسي ياراي آن را نيست شوروشعف خود را از ديگران بپوشاند، براي همين، تندتند ذكر عوض مي‌كنند؛ ( ناد عليا مظهر العجائب. ..، لافتي الا علي لا سيف الا ذوالفقار و...)

حس عجيب و غريبي كه رنگ عجيب و غريب سفيد خورشيد نيز آن را دو چندان مي‌كرد، در وجودمان به غليان افتاده بود. در نگاه اول گمان كردم، ماه در آسمان است، اما در اصل خورشيد بود، اما چرا سفيد! نمي‌دانم. ناخودآگاه به غربت اميرالمومنين گريستيم. من هنوز به مدينه مشرف نشدم، اما دوستاني كه رفته بودند، مي‌گفتند، اين همان حالي است كه در شهر پيغمبر(ص) به سراغمان مي‌آمد، در اين هنگام، ديگه نوشتن برام سخت شد، كاغذ را كنار گذاشتم تا انشاءالله شب.

پس از استقرار در اتاق‌ها و غسل زيارت، اول رفتيم براي صرف، بگذريم شام خورديم و رفتيم به سمت حرم اميرالمومنين(ع). اون حس عجيب، بي‌خيال ما نمي‌شد. هتل ما مشرف به شارع حرم بود، با گام‌هاي آهسته و ذهني درگير با تاريخ اسلام، التماس دعاهاي دوستان و آشنايان.

خدا وكيلي نماز در حرم اميرالمومنين(ع) به قول بچه تهروني‌ها خيلي فاز داد، من كه در تهران، عبادتهام از دماغم هم بالاتر نمي‌رفت، احساس مي‌كردم، بي‌وزن‌ترين موجود روي زمين هستم و نمازم در عرش اعلا با نماز خوبان سنجيده مي‌شود. نماز كه تمام شد، رفتم پيش رفقاي خلوت‌نشين. با صداي عده‌اي از جوانان مشهدي كه در حال تحويل گرفتن وسايل نظافت بودند، به خود آمديم، ما هم براي اين كه از قافله خادمان افتخاري عقب نمونيم، شتافتيم. خادم حرم امام رضا (ع) شدن، جداي از توفيقش، بايد پارتي هم داشته باشي و براي ما كه تا به حال هيچ يك از موارد را نداشتيم، فرصتي بود، برگشت‌ناپذير. سنگ‌هاي حول حرم را ذكرگويان و با افتخار تمام، طي ميكشيديم، خيلي‌ها به حال ما غبطه مي‌خوردند و التماس دعاداشتند. قصد نظافت داخل حياط را داشتيم كه توليت حرم اجازه ندادند، كلي ترفند زديم، نشد. شب از نيمه گذشته بود و ماه، زيبايي خودش را در هواي صاف نجف به رخ همگان مي‌كشيد.

با 27ساعت اتوبوس‌نشيني و چند ساعتي رانندگي طي! كلي خسته و خواب‌آلود برگشتيم هتل.

دوشنبه

پس از خوردن صبحانه، هتل را به قصد حرم ترك كرديم. در مسير به قبرستان وادي‌السلام كه داراي قبرهايي با سنگ‌هاي برجسته و سكو‌شكل است رفتيم. روايت است كه روح مومنان پس از مرگ به اين مكان آورده مي‌شود، براي همين، از تقدس خاصي براي شيعيان برخوردار است. قبر دو تن از پيامبران الهي؛ حضرات هود و صالح (عليهم‌السلام) و آيت‌الله قاضي در اين مكان به خاك سپرده شده است. از خيابان متصل به وادي‌السلام به سمت حرم، آرام، آرام گام برداشتيم، گنبد طلايي حرم اميرالمؤمنين (ع) با دل بازي مي‌كنه، نزديك گيت بازرسي، دوربين و موبايل را تحويل داديم و داخل شديم. دوباره حيرانم، خدا شاهد است، داخل شدن براي بار نخست سخت است؛ نمي‌دانم شايد براي من كه كم ظرفيت هستم اين حالت صدق مي‌كند و اغراق نيست، بلكه واقعيتي است انكارناپذير.

حيات را بالا و پايين كردم، دلم طاقت نياورد، رفتم داخل، چشم سر كه به ضريح افتاد به سجده افتادم. خدا را شكر كه زيارت قبر بهترين در عالم پس از پيامبر اعظم (ص) را نصيب ما كرد.

در حال زيارت بودم كه صداي مهيبي من را به خود آورد. اول گمان كردم، انفجاري رخ داده، به بيرون كه آمدم، متوجه شدم صداي رعد و برق است، آسمان، بركت خودش را به زمين مي‌فرستاد و باراني زيبا و غيرمنتظره‌اي باريدن گرفت. همگي از خوشحالي در پوست خود نمي‌گنجيدند، سريع به سمت ناودان طلا، كه روايت است، دعا حتما در اين مكان در هنگام باران مستجاب است رفتيم، خيلي‌ها از هيجاني كه داشتند، حاجاتشون را بلند بلند مي‌گفتند؛ يكي جوانش را دعا مي‌كرد و ديگري مريضش را، شايد ديگر چنين لحظه‌اي پيش نيايد. كلي آدم جمع شده بود، البته از آنجا كه خانم‌ها هميشه مقدم‌ترند، اينجا هم مستثني نبودند! آقايان بندگان خدا هم از ترسشان نمي‌توانستند بگويند، خانم‌ها برويد كنار! هرچه با كلاس كنار ايستاديم، افاقه نكرد! براي همين، با يك صداي مردانه غليظ ياالله، خودم رو زدم به خط مقدم، خلاصه با كلي دَري وري بارمون كردن همشون كشيدن كنار.

همين طور كه باران از آسمان بر زمين مي‌باريد، آب ناودان طلا هم بر سر ما مي‌باريد ، كساني كه حتي شايد يك بار هم باهاشون سلام و عليك نداشتم، به ذهنم مي‌آمدن، ما كه قابل نبوديم، اما همه را دعا كردم و در رأس آن ظهور حضرت حجت (عج ).

وقت نماز ظهر و عصر باران بند آمد، حيات خيس شده بود و ما هم از فرصت استفاده كرده و سريع چند تا طي پيدا كرديم و شروع به طي كشيدن حيات صحن كرديم، هر طي كه به زمين مي‌خورد، به نيت يكي از دوستان بود. توليت حرم كاري ازش ساخته نبود، با آن لهجه عربي فصيح مي‌گفت، اينجا رو بكش، آنجا را بكش، ما هم با لهجه نه چندان فصيح فارسي مي‌گفتيم: ) الچشم الحاجي).

ساعت 2 بعدازظهر به قصد زيارت برخي اماكن مقدسه، هتل را ترك كرديم، همان اتوبوس ديروزي بود، البته به بركت لباس‌هاي تميز ما خاكش كمي‌ گرفته شده بود.

مسجد سهله كه زماني منزل ادريس پيامبر(ع) بود، نخستين مكان بازديد ما بود. حضرت ابراهيم (ع) نيز در اين مسجد سكونت داشته و از اين جا به جنگ عمالقه رفت. در اين مسجد، سنگ سبزي است كه صورت انبيا در آن است و محل فرود آمدن حضرت خضر است. امام صادق (ع) فرمود: وقتي به كوفه وارد شدي، به مسجد سهله برو و در آنجا نماز بخوان. مسجد سهله، محل نزول امام زمان (عج) با اهل و عيالش است. اگر غصه داري به اين مسجد بيا و بين نماز مغرب و عشا نماز بخوان و خدا را صدا بزن، خداوند غم و غصه را برطرف و حاجت را روا مي‌دارد.

مسجد سهله را به قصد مسجد حنانه ترك كرديم. دلم گرفت، نمي‌دانم چرا! بوي محرم مي‌آمد. دليلش را روحاني كاروان مي‌گفت: آري، اين مكان، روزگاري سر مبارك فرزند حضرت زهرا (س) را در خود به امانت داشت، چه گذشت بر اين مسجد، نمي‌دانم، اما مطمئنم كه معرفت مسجد حنانه، كه ستونش از ديدن تابوت امام علي (ع) كج شد، از خيلي انسان‌ها، بيشتر است. به هركس كه نگاه مي‌كردم، مات مبهوت بود، انگار عصر جمعه شده، مي‌خواهم از ته دل زار بزنم و گريه كنم.

يا حسين؛ نمي‌دانم در اين مسجد سر مطهرت قرآن خوانده يا نهی! اما من به ياد و نيابت از تو سوره كهف را خواندم: ( ام حسبت ان اصحاب الكهف والرقيم كانو من اياتنا عجبا...).

مسجد كميل كه مزار كميل‌بن زياد نخعي، از ياران با صفاي امير مؤمنان هم در آنجاست، مقصد بعدي ما بود. عرفا، كميل را صاحب س‍‍ِر علي‌ مي‌داننند. حضرت به او خبر داده بود كه به دست حجاج‌بن يوسف ثقفي، استاندار كوفه از طرف هشام‌بن عبدالملك، شهيد خواهد شد. از اين رو، وقتي حجاج به كوفه آمدند، به دنبال كميل فرستاد وكميل از كوفه فرار كرد. حجاج نيز عطاي قبيله‌اش را از بيت‌المال قطع كرد و زماني كه كميل خبردار شد، گفت: از عمر من چيزي باقي نمانده تا سبب قطع روزي گروهي از مردم شوم، براي همين، به نزد حجاج آمد و آن خبيث دستور داد، سرش را از بدن جدا كردند.

دست فروشان كه از شير مرغ تا جان آدميزاد را در همه جا و در اسرع وقت به معرض نمايش و فروش مي‌گذاشتند، برنامه سفر ما را بهتر و دقيق‌تر از ما مي‌دانستند، به گونه‌اي كه از هر جا مي‌آمديم بيرون، سريعا همچون « هوشترق» در مقابلمان ظاهر مي‌شدند.

حسين بين بچه‌ها بستني پخش مي‌كرد، کلي دعاش كرديم. گفت: خداوكيلي در سفرنامه بنويس. ما هم كه بچه ساده گفتيم: الچشم. بعد معلوم شد كه بستني‌ها را حميد خريده.

سه شنبه

در اتوبوس بساط خوردن به پا است، خانم‌ها به اندازه يكسال، آذوقه برداشتند، گويا به شعب ابي‌طالب تبعيد شدند. ما هم از فرصت، كمال استفاده را مي‌كرديم و با كلي منتي كه به سرشان مي‌گذاشتيم، خوراكي‌ها مي‌خورديم و براي باني بعدي صلوات مي‌فرستاديم.

وارد خياباني شديم كه در ابتداي آن، مزار ميثم تمار و انتهاي آن مسجد كوفه بود. قبر ميثم را زيارت و به مسجد كوفه كه حدودا نيم كيلومتر فاصله داشت رفتيم. در راه با دو تن از محافظان، رابطه دوستي برقرار كرديم و قدمزنان با مهارتي كه در زبان عربي داشتم، با ايشان درددلي كرديم كه نگو و نپرس.

در ضلع شرقي مسجد، بيت مولي متقيان و در پشت خانه، ويرانه‌هاي كاخ ابن زياد قرار دارد. سمت چپ ورودي خانه دو اتاق؛ يكي براي نشستن اصحاب و ديگري براي حسنين. سمت راست دو راهرو و يك اتاق است؛ راهرو اول، منتهي به محل غسل دادن و كفن‌پوش كردن اميرالمومنين و اتاقي براي اصحاب. راهروي ديگري منتهي به چاه آب خانه و چند اتاق ديگر.

با صدای آن مرد عرب به خود آمدم كه می‌گفت: این اتاقی که نشسته‌اید، متعلق به حضرت زینب (س) و اتاق روبه‌رويی هم براي حضرت ام‌البنین بوده است، دلم هری ریخت. خودم را سریع جمع وجور کردم، عجب جايي نشستیم و خودمون هم خبر نداریم.دو رکعت نماز تهیت به جا آوردم و از خانه بیرون شدم. در راه مسجد کوفه، قبر خدیجه‌بن علی(ع)، خواهر حضرت عباس، که مقبره‌ای کوچک داشت، نیز زیارت کردم.

مسجد كوفه، مكاني است كه در آن هزار پيامبر و وصي نماز خوانده‌اند. پيامبر اسلام (ص) در شبي كه به معراج مي‌رفتند، به اين مكان شريف آمدند و دو ركعت نماز خواندند. اميرالمؤمنين در ايام كوتاه خلافتش در اين مسجد مقدس نماز مي‌خواندند و محراب شهادت و عبادت آن حضرت در اين مسجد بود. نظم مسجد به خاطر تعميرات، تا حدودي مختل شده، اعمال مسجد كوفه بسيار است، به گونه‌اي كه كاروان‌ها، يك صبح تا ظهر را در مسجدمي‌مانند. وارد صحن مسجد شديم و در برابر محراب شهادت اميرالمومنين(ع) به ستوني كه با سنگ سفيد زيباي پوشانده شده بود تكيه زديم. ضريح شبكه‌اي شكل از جنس نقره روي محراب نصب، و نور قرمزي در داخل آن تابانده شده بود. ايرانيان با قوميت‌هاي گوناگون مي‌آمدند و اعمال انجام مي‌دادند.در گوشه‌اي از حرم مسلم‌بن عقيل، قبر مختار ثقفي، كه از توابين بود، واقع شده است و روبه‌روي حرم مسلم، مزار هاني‌بن عروه، تنها مدافع و يار حضرت در كوفه بود كه به همين جرم هم به شهادت رسيد.

چهارشنبه

با اجازه نماز صبح را به خاطر تنبلي يكي از دوستان كه مسئول بيدار كردن رفقا بود، خواب مانديم و پس از صبحانه براي زيارت وداع به حرم رفتيم. در مسير سري هم به بازار نجف كه اين روزها رونق خوبي داشت، زديم. بازار نجف همانند بازارهاي قديمي ‌ايران، به صورت حجره‌اي اداره مي‌شد؛ بدين شكل كه در حجره‌ها فرش پهن بود و مشتري كفش را درمي‌آورد و داخل مي‌شد.

حاج شريفي و روحاني كاروان مي‌خواستند، بروند نزد آيت‌الله سيستاني. من نيز همراه ايشان شدم. ابتداي كوچه‌‌اي كه منزل ايشان در آن واقع شده بود، چند محافظ ايستاده بود و بنا بر اصل آشنايي، افراد را به كوچه راه مي‌داد. ما كه رسيديم پرسيد ايراني هستيدی گفتيم: بله. بنده خدا، انگار كه تروريست ديده، گفت: «رو رو». به من كه خيلي برخورد.

رفتم به سمت حرم، نزديك ظهر بود. وقت خداحافظي، وداع با آنچه سال‌ها آرزوي ديدارش را داشتيم، به راستي فلسفه وداع همين است هر كاري مي‌كرم دلم نمي‌آمد، از حرم بيرون بيام. مفاتيح‌الجنان را زيرورو كردم، براي بقال سركوچه‌اي هم نماز حاجت خواندم، گويا نماز آخر است. نماز ظهر را با جماعت اقامه كرديم و با دلي سرگردان به سمت هتل برگشتم. سرگرداني دل از اين جهت كه ذوق ديدار نينوا و غم وداع با صاحب خود را بايد متحمل شود.

حالا ديگه راهي كربلا شديم. در 5 كيلومتري كربلا، قبر عون‌بن عبدالله‌بن جعفر (پسر زينب (س)) را كه در روز عاشورا توسط مركبش پس از شهادت به اين نقطه منتقل شده بود، زيارت كرديم.

پس از آن، قبر حربن يزيد رياحي را زيارت كرديم؛ همان سردار لشكر ابن زياد كه پس از اطلاع از اصل موضوع رويارويي يزيديان و سپاه اسلام، به جمع ياران ابي‌عبدالله(ع) پيوست و نخستين شهيد كربلا نام گرفت و پيكرش را قبيله بني‌اسد به منطقه بني اسد انتقال دادند.

منزل بعدي كربلاست؛ اين بار با جرأت بيشتري مي‌توان گفت:«بر مشامم مي‌رسد هر لحظه بوي كربلا». در حال خواندن زيارت عاشورا بوديم كه به يكباره چشمان گنه‌كارمان به گنبد حضرت عباس(ع) روشن شد، خود بخوانيد، حديث مفصل از اين مجمل. دل تو دلم نبود، نفهميدم كي زيارت عاشورا را تمام كردم. اتوبوس در فاصله تقريبا يك كيلومتري حرم در پاركينگي مسافران را پياده كرد و ما اين مسير را پياده و بدون هيچ اسكورتي پيموديم.

نزديك غروب آفتاب در هتل مستقر شديم. اتاق را كه تحويل گرفتيم، رفتيم به سمت حرمين. به كنار چراغ برق مقابل حرم حضرت عباس كه رسيديم، توان از زانوهايمان گرفته شد، رفقا زار مي‌زدند، نمي‌دانم گريه آنان از براي مصيبت اهل‌بيت است يا از سر شوقی! هر چه باشد فرقي نمي‌كند، ارزش اشك براي ابي‌عبدالله را تنها خدا مي‌داند و بس.

وارد بين‌الحرمين شديم. اينجا هم جزو سرزمين طوبي است، انگار زمين اينجا، از كره خاكي نيست، همه ‌زيبايي‌ها و صفات عاليه در اين مكان در وجود انسان متبلوراست، ياد رفقاي هيئتي افتادم كه هر وقت دلشان ياد كربلا مي‌كرد، سري هم به بين‌الحرمين مي‌زدند:

يه خيابان بهشتي اسمش بين‌الحرمينه

هر كجاش كه پا بذاري جا قدم‌هاي حسينه

دوتا گنبد طلايي رفته تا به عرش اعلي

يه طرف حريم سردار يه طرف امير لشكر

چه اشكالي دارهی به گفته خود اهل‌بيت: «ذكرنا حرمنا». خيلي از عشاق دلشان با همين آرزوها خوشه. به سمت راست كه بنگري، گنبد زيباي حسين(ع) و سمت چپ، گنبد طلايي عباس(ع). پرچم قرمز رنگ برافراشته روي گنبد، كه با وزش باد زيبايي خاصي به خود مي‌گيره، دل رو با خود همراه مي‌كنه تا ظهر عاشورا، و به ياد همه مياره كه علمدار سپاه حسين (ع) حتي با جدا شدن دست از تن، پرچم را از خود جدا نكرد. در وصف فضايل عباس، همين بس كه اميرالمؤمنين، علي(ع)، او را ابوفاضل خواند.

چه زيبا صفتي است «باب الحوايج»، زيرا همه شيفتگان خاندان امامت ولايت، چشم اميدشان به عباس است؛ عباس تنها براي مسلمانان و شيعيان نيست، بلكه در تهران خودمان بسياري از اقليت‌هاي ديني در روز تاسوعا براي حضرت، عزاداري مي‌كنند و فراتر از اينها، عباس، چشم اميد ابي‌عبدالله هم بود و درتأييد اين حرف، همين بس كه حضرت در هنگام شهادت برادرش فرمودند: ( الان اِن كَسر ظهري )

نماي بين‌الحرمين به سبب ايجاد سايبان تا حدودي نسبت به گذشته، تغيير كرده، نماز مغرب و عشا را در بين‌الحرمين خوانديم. مقابل درب حرم ابي‌عبدالله، ايرانيان، بساط چاي به پا كردند و چاي صلواتي توزيع مي‌كنند، گروه‌هاي متعدد با قوميت‌هاي گوناگون، از ايران و عراق با فاصله، فرشي پهن كرده بودند و عزادري مي‌كردند.

پنجشنبه

در بين‌الحرمين، پس از نماز صبح، حامد زيارت عاشورا خواند. شايد اين زيارت عاشورا صبح پنجشنبه در اين مكان، مزد دو ماه عزاداريمان باشد. پس از صبحانه و استراحتي كوتاه، به كنار شريعه فرات رفتيم؛ همان رودي كه از شب هفتم آبش بر اهل حرم بسته شد و از اين رو تا ابد شرمنده كودكان حسيـن (ع) خواهد ماند.

امشب شب زيارتي ابي‌عبدلله (ع) و آرزوي هر شيعه‌اي‌ است كه در اين شب، به زيارت آن حضرت مشرف شود. با دوستان براي ساعت 10 در حرم حضرت عباس قرار گذاشتيم، من كمي‌ ديرتر رسيدم و رفقا در حجره‌‌اي، زيارت‌نامه حضرت عباس (ع) را شروع كرده بودند. برخي از هم‌كارواني‌هاي ما هم آمده بودند.

موقع رفتن به حرم امام حسين (ع)، كنار درب خروجي ايستادم. تا خواستم حاجت‌ها را بيان كنم، زني عرب زبان با حالت عصبي و اشاره با دست به طرف گنبد، شروع كرد به حرف زدن. من كه فقط كلمه ابوفاضل آن را متوجه مي‌شدم. شنيده بودم كه زنان اينجا، اين‌گونه با عباس (ع) حرف‌ مي‌زنند، اما «شنيدن كي بُود مانند ديدنی». من كه كم آوردم از حرم زدم بيرون. رفقا زودتر رفته بودند. در بين‌الحرمين، گام‌ها را آهسته برمي‌داشتم، به كنار ايستگاه صلواتي مقابل حرم كه رسيدم، ديدم بچه‌ها قبلا سنگر را فتح كردند و چاي را دو تا، دو تا مي‌رفتند بالا. حاج حسن به متصدي چاي گفت: داداش شامُ بيار ديرمون شد.كلي خنديديم، حامد گفت: الان مي‌ريم حرم گريه تون رو درمی آرم.

جمعه

از خواب که بیدار شدیم، رفتیم فرات برای غسل زیارت، هوا خیلی گرمه و خیس عرق شدیم. غسل که کردیم، در راه حرم حسن گفت: بریم مقام علی‌اکبر(ع)، جلو افتاد، ما هم به دنبال او. انتهای کوچه‌ای باریک، اتاقی به مساحت 6 متر. تا رسیدیم، ناخودآگاه، دل‌ها شکست و هر کدام از ما، مداح شده بود و فرازی از مقتل را می‌خواند. اینجا به عبارتی، قتلگاه ابی‌عبدالله (ع) است. می‌خواستیم از خیابان اصلی برگردیم، اما یکی از رفقا گفت كه از کوچه‌ها بریم، شاید زودتر برسیم. حاج‌حسن جلو افتاد، برای خودش می‌خوند و می‌رفت، سر کوچه‌ كه رسیدیم، دیدم میخکوب شد و بچه‌ها را صدا زد. کوچه‌ای باریک‌تر، بچه‌ای فقیر کنار گهواره‌ای خالی از نوزاد، نه یک گهواره، بلکه چند گهواره دیگر، تا ما را دید، گهواره‌های خالی از طفل را تکان داد، آری آنجا قتلگاه سرباز شش‌ماهه حسین است؛ آن که تا ندای غریبانه « هل من ناصر ینصرنی» بابا را شنید، با ناله‌هایش لبیک گفت. پسر بچه عرب، گهواره‌ها را تکان می‌داد و دل ما را پرپر می‌کرد. شاید اصلا نمی‌دانست، سرگذشت علی‌اصغر(ع) چه بوده است.

ساعت 5/3 رسیدیم هتل. مسئولان دیگر صداشون درآمده بود و ده نفری آمده بودند، سالن غذا خوری. آقا این چه وضعشه، چرا این قدر دیر می‌آئید. گفتیم تا کار به دادگاه لاهه نکشیده حلش کنیم، با بدبختی و هزار مخلصم و چاکرم، آرومشون کردیم.

به خاطر یکی از خادمان حرم، تربت اعلا به دستمان رسید، به هفت قسمت بخش کردیم و هركس به نيتي خاك اين قطعه از بهشت را با خود به سوغات مي‌برد. ساعت 10 شب در حياط حرم ابي‌عبدالله (ع) سينه‌زني راه انداختيم و تا نيمه شب طول كشيد. كم‌كم درب حرم را مي‌بستند و مي‌خواستم ادامه سفرنامه را تا زماني كه از حياط بيرونمان نكردند بنويسم، اما از بيرون كردن خبري نبود. تقريبا درب‌هاي حياط را بستند. به اندازه انگشتان دست، آدم باقي نمانده بود. تا اذان صبح به‌ همراه حامد و يكي از بچه‌هاي مشهد مقدس كه خادم امام رضا (ع) هم بود، در حرم مانديم.

شنبه

نزديكاي ظهر رفتيم تل زينبه، دقيقا پشت حرم ابي‌عبدالله (ع)، واقعا سخته كه از روي تل، فضاي اطرافت را نگاه كني، چه رسد كه در روز عاشوار شهادت يك‌يك عزيزانت را از اين مكان نظاره‌گر باشي. آري چه بر دل زينب آمد، سِري است ميان او و خدايش.

پشت تل زينبيه، خيمه‌گاه واقع شده است؛ بنايي مسجد مانند كه در حال تعمير و بازسازي بود. در راه از بازار كوچكي براي خريد مهر و تسبيح سوغات عبور كرديم، كم‌كم بوي جدايي مشامم را آزار مي‌دهد، گشتي در كوچه خيابان‌هاي حرمين زديم و به دنبال گمشده‌اي، نمي‌دانم چه چيز را گم كرده‌ام.

پس از شام برگشتيم حرمين، شب آخر است تا صبح مي‌مانيم، زيارت عاشوراي دست‌جمعي خوانديم و هر كس به سويي رفت، شايد آنان نيز به دنبال گمشده خود باشند، تا صبح براي پيدا كردنش بيشتر وقت ندارند. ساعت 12شب، دور هم جمع شديم و هر كس حرف دلش را تا آنجا كه امكان داشت گفت. صداي «لا اله الا الله» جمعي كه لهجه ايراني داشتند، نظر ما را به خود جلب كرد، دويديم به سمت تابوت، آن ميت پدر دو شهيد از سادات بزرگوار كاشان بود كه پس از زيارت ابي‌عبدالله، يك يا حسين مي‌گويد و سر بر زانوي اربابش مي‌گذارد. واقعا چكار بايد كرد تا ره صدساله يك شبه طي شود. كلي ايراني جمع شد و گويي غوغايي به پا شد، سريع تابوت را خارج كردند و با كمك پليس كربلا با اسكورت به مرز مهران منتقل شد. جز هم ‌كارواني‌هاي ما بقيه رفتند، درب‌هاي حيات باز بود، اما درب‌هاي صحن را بسته بودند.

آقا و خانم جواني به همراه سر شيفت به سمت درب بسته آمدند. درب را براي آن دو باز كردند و ما هم دويديم، اما راه ندادند. خادم گفت: اين دو، شب اول ازدواجشان است، چه صفايي مي‌كردند شب اول زندگي مشترك. تك‌وتنها شش گوشه ابي‌عبدالله را با تمام وجود لمس مي‌كنند. هر چي به خادم گفتيم، آقا فرض كن ما هم عروس، داماد هستيم، دو به دو بريم داخل، گفت: لا... آنان كه بيرون آمدند، پشت درب بسته نشستيم و تا ساعت‌ها سينه زديم.

يكشنبه

اذان صبح را كه مؤذن گفت، زنگ جدايي را به صدا در آورد، رفتم داخل و زير رواق نماز خواندم. فرصت آخر است نمي‌دانستم چه بگويم و چه بخواهم. يا حسين! وداع با تو براي ما سخت است. خدا مي‌داند چه بر زينب (س) گذشت، به وقت وداع با تو. از حرم زدم بيرون، ديگه در بين‌الحرمين، قدم زدن برام سخته، با هر قدم، يه نيم نگاهي به پشت سر، خاطرات سفر از روز اول در ذهنم تداعي مي‌شه، اما چه ميشه كردی وقت خدا حافظي است؛ خداحافظ اي ميدان مشك، خداحافظ اي آه و اشك، خداحافظ اي كفن العباس، خداحافظ اي بين‌الحرمين، خداحافظ اي تل زينبه، خداحافظ اي حسين، خداحافظ اي عباس...

به هتل كه رسيدن رفقا، ساك من را نيز به لابي آورده بودند، سوار بر چرخ كرديم و به سمت پاركينگ راه افتاديم. فاصله تقريبا يك كيلومتري مي‌شد. بدون اسكورت و خارج از منطقه حفاظت شده اطراف حرم، يك كاميون مي‌خواست كه فقط بار اين خانم‌ها را جمع كنه، پاي اتوبوس هم از خريد دست برنمي‌داشتند.

به مرز مهران رسيديم، مامور مرزباني عراق، كلي گيرهاي بني‌اسرائيلي مي‌داد، از خط مرزي كه رد شديم، پا به خاك ايران گذاشتيم، خاك وطن را بوسيديم.

به هر حال، اين سفر با همه خوبي‌ها و خاطراتش، اين گونه به پايان رسيد؛ سختي‌هايش هم زيباست؛ «ما رايت الا جميلا» واقعا سفر كربلا، تجربه خواب در بيداري است و در يك كلام:

اوقات خوش آن بود كه با يار به سر شد

باقي همه بي‌حاصلي و بي‌خبري بود

......................................................................

خدا انشاء الله نصیب همه مشتاقان کند

یا علی