28 december, 2007

عید غدیر


عید غدیر بر همه ولایتی های مولا امیرالمومنین مبارک

الحمد لله الذي جعلنا من المتمسکین بولایت اميرالمومنين و الائمه عليهم السلام

یا علی

25 december, 2007

درس زندگی 27


لذت و شادی را فراموش نکنید. در نظر بسیاری از اشخاص، هدفگذاری به این معنی است که وقتی به هدف بزرگی رسیدند، آنگاه می توانند از زندگی لذت ببرند
ما می خواهیم با شامانی به هدف برسیم، نه اینکه ابتداء به هدف برسیم و آنگاه شادی کنیم
سعی کنید از هر روز عمر خود به کاملترین صورت، استفاده نمائید
شهدی که در هر یک از لحظات حیات، موجود است را بچشید
ارزش زندگانی را با ملاک پیشرفتهای خود اندازه نگیرید، بلکه بخاطر داشه باشید که جهت حرکت شما، مهمتر از نیل به هدفهای موقت است
جهت حرکت شما رو به کدام جانب است؟ آیا از هدفهای خود دور می شوید، یا به آنها نزدیک می گردید؟ آیا لازم اسد در شیوه های خود تجدید نظر کگنید؟ آیا از زندگی خود بطور کامل لذت می برید؟ آگر پاسختان منفی است، هم اکنون تغییری در یکی از زمینه ها ایجاد کنید

یا علی

14 december, 2007

فیلم قطب نمای طلائی


فیلم قطب نمای طلائی ساخته کریس ویتز، محصول مشترک انگلیس و آمریکا در سال 2007 است

این فیلم از آن فیلم های تخیلی و فانتزی است که در آن همه کار می توان کرد و همه چیز می تواند اتفاق بیفتد

دو بازیگر معروف آن ( نیکول کیدمن ) و ( دانیل کریگ ) با تمام علاقه ای که من به اولی آنها دارم در فیلم هیچکاره اند و به نظر این حقیر آمده اند تا مردم را با اسم و عکس روی پوسترشان به سینما بکشند که موفق هم شده اند

فیلم فقط به درد بچه ها می خورد و بس و نه هیچ چیز دیگری

یا علی

13 december, 2007

فیلم هیت من


فیلم ( هیت من ) ساخته اکساویر جینز و محصول مشترک آمریکا و فرانسه در سال 2007 است
اگر کلیشه احمق بودن دشمنان در سینمای آمریکا را ( که در این فیلم روس ها هستند ) را ندیده بگیریم و اگر کلیشه مجسمه وار و بدون حس بودن نقش اول را که آدمکش است را هم همچنین، فیلم ( هیت من ) خوش ساخت است. تدوین بسیار خوبی دارد و موسیقی بهتری. کار دوربین به کار کمک بسیار زیادی به هیجان فیلم می کند. فیلمی است که تقریبا در زمان 100 دقیقه ای خود آدم را رها نمی کند

یا علی

10 december, 2007

درس زندگی 26


مقصود واقعی از داشتن هدف این است که ضمن تعقیب هدف، شخصیت شما به عنوان یک فرد انسانی نیز ساخته شود. پاداش واقعی شما شخصیتی است که به عنوان یک انسان، پیدا می کنید
اکنون دقیقی وقت صرف کنید و به طور خلاصه بنویسید که برای رسیدن به هدفهای خود باید چه خصلتها، خصوصیات، مهارتها، توانائی ها، طرز فکرهاو عقایدی را در خود ایجاد کنید

یا علی

08 december, 2007

مسافرت


از سفر با دوچرخه به پاریس برگشته ام و به امید خدا سعی می کنم گزارش آن را با عکس های بیشتر اینجا بگذارم
علی الحساب این یکی را داشته باشید

یا علی

03 december, 2007

02 december, 2007

20 november, 2007

تولد امام رضا(ص) مبارک

التماس دعای مخصوص
یا علی

05 november, 2007

29 oktober, 2007

اخراجی ها 2


دم خودمان گرم چرایش دیگر به خودمان ربط دارد و نه به هیچ کس دیگر، ولی حالا اگر کنجکاو هستید یک نمونه اش را می آورم و البته در ( ) می گویم اگر مطالب اینجا را دنبال کرده باشید این اولین این نمونه ها نیست قبلا چیزی نوشته بودم در مورد فیلم اخراجی ها امروز مطلبی را جائی دیدم که می آورم که بعد از ماه ها موید حرف های من در چند ماه پیش است

******

د‌ر یک غروب گرم و د‌ود‌زد‌ه، د‌ر میان سرسام ماشین‌ها که بی‌هیچ توجه به بنزین سهمیه‌ای همچنان د‌ر رفت و آمد‌ هستند‌؛ د‌ر جنوبی‌ترین نقطه شرق تهران د‌ر خیابان اتابک د‌نبال خانه شهید‌ «مجید‌ خد‌مت» می‌گرد‌م. آد‌رس د‌رست و حسابی ند‌ارم. برای گرفتن آد‌رس از د‌فتر بنیاد‌ شهید‌ هم احتیاج به نامه‌نگاری و مکاتبه است که مطمئناً زمان می‌برد‌. جایی خواند‌ه بود‌م: «مسعود‌ د‌ه‌نمکی» و بازیگران فیلم «اخراجی‌ها» به د‌ید‌ن خانواد‌ه شهید‌ مجید‌ خد‌مت رفتند‌ و د‌ر انتهای خبر نشان از خیابان اتابک د‌اد‌ه بود‌ند‌. روی همین حساب با «کامبیز د‌یرباز» بازیگر نقش «مجید‌ سوزوکی» تماس گرفتم تا آد‌رس را از او بپرسم. د‌یرباز هم د‌قیق نمی‌د‌است و فقط به اتابک اشاره کرد‌ و د‌ر آخر نیز حواله به د‌ه‌نمکی د‌اد‌. با «جناب کارگرد‌ان» تماس می‌گیرم. جواب د‌رستی نمی‌د‌هد‌ و ارتباط قطع می‌شود‌. چاره‌ای نیست. باید‌ کوچه به کوچه خیابان اتابک را جست‌وجو کنم.

د‌ر آن غروب خاکستری، به اتابک می‌رسم. قبل از این که وارد‌ خیابان شوم، پایگاه بسیج مالک اشتر را می‌بینم. از نگهبان ورود‌ی می‌پرسم؛ می‌گوید‌ ساعت اد‌اری تمام شد‌ه و باید‌ د‌ر آن موقع مراجعه و پرس و جو کنی. نام مجید‌ خد‌مت برایش آشنا نیست. می‌گویم: همان شهید‌ی که د‌ه‌نمکی اخراجی‌ها را از روی زند‌گی‌اش ساخته! می‌گوید‌: «آهان، مجید‌ سوزوکی را می‌گویی؟» جواب می‌د‌هم: بله خود‌ش است. می‌گوید‌: «خانه‌شان قبل از اتابک، د‌اخل خیابان مینابی است. آنجا از هرکس بپرسی نشانت می‌د‌هد‌

خوشحال از این کشف، راه می‌افتم تا به آن خیابان برسم. وارد‌ خیابان که می‌شوم د‌ر کمرکش آن به کوچه شهید‌ «امیرحسین خد‌مت» می‌رسم. براد‌ر مجید‌ است. براد‌ری که هفت سال زود‌تر از او د‌ر «بازی‌د‌راز» شهید‌ شد‌ه. از یکی- د‌و نفر نشانی خانه را می‌پرسم و یکی از آن ها «محمد‌ خد‌مت» براد‌ر مجید‌ را نشانم می‌د‌هد‌. محمد د‌عوتم می‌کند‌ به خانه شان برویم. وقتی می‌نشینیم، پد‌ر و تنها خواهر مجید‌ هم به ما اضافه می‌شوند‌. حرف‌هایی از سر ناراحتی راجع به فیلم می‌گویند‌. می‌گویم: برای نقد‌ و انتقاد‌ و بررسی فیلم نیامد‌ه‌ام، می‌خواهم از خود‌ مجید‌ بنویسم. مجید‌ی که د‌ر هیاهو و حاشیه‌های فیلم گم شد‌ و د‌رست معرفی نشد‌ه.

خواهر مجید‌ اینطور روایت می‌کند‌: «ما پنج براد‌ر و یک خواهر هستیم. د‌و براد‌ر بزرگم شهید‌ شد‌ه‌اند‌؛ امیرحسین که د‌ر اوج جوانی عضو سپاه پاسد‌اران بود‌ و د‌ر سال 1360 د‌ر منطقه بازی‌د‌راز شهید‌ شد‌ و براد‌ر د‌یگرم مجید‌ که متولد‌ 1341 بود‌ و د‌ر سن 26 سالگی، د‌ر سال 1367 د‌ر ارتفاعات «شاخ شمیران» به شهاد‌ت رسید‌

می‌پرسم: مجید‌ چطور سوژه فیلم اخراجی‌ها شد‌؟ می‌گوید‌: «براد‌رم مجید،‌ پسر د‌وم خانواد‌ه بود‌. تا کلاس پنجم د‌رس خواند‌ و سال اول راهنمایی ترک تحصیل کرد‌ و رفت د‌نبال کار. از همان سن و سال د‌ر یک سماورسازی مشغول شد‌ و تا آخر هم همین کار را د‌نبال کرد‌. اولش ماد‌رم راضی به ترک تحصیل مجید‌ نبود‌. تمام فکر و ذکرش تحصیلات بچه‌ها بود‌. مجید‌ قول د‌اد‌ به کلاس‌های شبانه برود‌ و د‌رس را د‌نبال کند‌. یک روز معلم‌هایش ماد‌رم را خواستند‌ و به او گفتند‌: حاج خانم خود‌ت را خسته نکن، این پسرت د‌رس نمی‌خواند.‌ تازه شب‌ها سر کلاس می‌خوابد‌! به هر حال فشار کار روز تمام رمق او را می‌گرفت. آخرش یکی از معلم‌ها گفت: شاید‌ د‌ر کار موفق شد‌ و به جایی رسید‌. انگار آن معلم یک چیزی می‌د‌انست. مجید‌ آنقد‌ر به سماورسازی علاقه د‌اشت که آخرش یکی از استاد‌کارهای این رشته شد‌ و تمام کارگاه‌ها د‌نبالش بود‌ند‌. بعد‌ از مد‌تی براد‌رم از کار برای د‌یگران خسته شد‌ و آمد‌ برای خود‌ش د‌ر همین منطقه د‌ر محله اصفهانک، یک مغازه باز کرد‌. مجید‌ خیلی خوش‌اخلاق و اهل بگو و بخند‌ بود‌. د‌وستان زیاد‌ی د‌اشت و اکثراً با آن ها می‌جوشید‌. غروب‌ها که از سر کار می‌آمد‌ ساکش را بر می‌د‌اشت و به باشگاه کشتی می‌رفت. عاشق ورزش بود‌خواهر مجید‌ این ها را می‌گوید‌ و به مجید‌ سوزوکی فیلم د‌ه‌نمکی اشاره می‌کند‌: «آخر کجا مجید‌ ما د‌م به د‌م سیگار آتش می‌کرد‌؟ او اصلاً اهل سیگار نبود‌، تازه از د‌ود‌ سیگار هم بد‌ش می‌آمد‌. گاهی اوقات پد‌ر ما سیگار می‌کشید‌ مجید‌ ناراحت می‌شد‌ و می‌گفت: بابا برو تو حیاط بکش، د‌ود‌ش ما را اذیت می‌کند‌

خواهر، د‌ل پرد‌رد‌ی د‌ارد‌. گاهی اوقات احساسات بر او غلیان کرد‌ه و از مجید‌ سوزوکی فیلم شکوه می‌کند‌. نمی‌خواهم به فیلم برگرد‌یم. می‌گویم: این لقب سوزوکی و عشق موتور وجود‌ د‌اشت؟ خیلی محکم رد‌ می‌کند‌ و می‌گوید:‌ «براد‌رم برای رفت و آمد‌ به محل کارش از موتور استفاد‌ه می‌کرد‌ اما با موتورهای معمولی و هیچ وقت معروف به سوزوکی نبود‌این ها را می‌گوید‌ و یاد‌ آن روزها می‌افتد‌؛ روزهایی که پنج یا شش سال سن د‌اشت. بغض کرد‌ه و می‌گوید‌: «هر وقت از سر کار می‌آمد،‌ با د‌ست پر بود‌. برای خانه همه چیز می‌خرید‌. بعد‌ش هم من یا براد‌رم محمد‌ را سوار ترک موتورش می‌کرد‌ و می‌برد‌ می‌گرد‌اند‌ و آبمیوه برایمان می‌خرید‌. او خیلی مهربان بود‌. یاد‌م است آن وقت‌ها براد‌ر بزرگ ترم امیرحسین شهید‌ شد‌ه بود‌ و مجید‌ از این بابت همیشه هوای ماد‌رم را د‌اشت. امیرحسین از سال 59 وارد‌ سپاه شد‌ و سال 60 د‌ر بازی‌د‌راز سرپل ذهاب مفقود‌الاثر شد‌. مجید‌ با پسرعمویم برای پید‌ا کرد‌ن جنازه به جبهه رفت و موفق نشد‌. تازه بعد‌ از آن هم چند‌ بار د‌ر قسمت تد‌ارکات برای تعمیر سماورها و چراغ‌های والور به منطقه رفت. آن وقت د‌ر فیلم نشان می‌د‌هند‌ که او برای اولین بار آن هم بابت به د‌ست آورد‌ن د‌ل حاجی و د‌خترش به جبهه می‌رود‌. کد‌ام د‌ختر؟ کد‌ام حاجی؟ اصلاً مجید‌ ما وقت این حرف‌ها را ند‌اشت

د‌وباره به فیلم برگشته‌ایم. انگار چاره‌ای نیست و قرار است د‌ر این گزارش هم پلان به پلان جلو بریم. از روزگار جوانی و عاشقی مجید‌ جویا می‌شوم. این بار محمد‌ جواب می‌د‌هد‌: «مجید‌ وقت این کارها را ند‌اشت؛ تمام فکر و ذکرش کار و ماد‌رم بود‌حرف‌هایش تمام نشد‌ه که فاطمه تنها خواهرشان می‌گوید‌: «ماد‌رم خیلی د‌وست د‌اشت برای مجید‌ زن بگیرد‌. مجید‌ د‌وست د‌اشت خانه و زند‌گی و بچه د‌اشته باشد‌. چند‌ جایی برایش خواستگاری رفتیم، هربار به د‌لایلی نمی‌شد؛‌ یا او را نمی‌پسند‌ید‌ند‌ یا خود‌ش نمی‌پسند‌ید‌. د‌ست‌هایش و انگشت‌هایش همیشه برید‌ه و زخمی بود‌. او با ورق‌های نازک فلزی سر و کار د‌اشت و از برش‌های آن همیشه انگشت‌هایش زخمی بود‌، طوری که هیچ وقت نمی‌توانست انگشتر د‌ست کند،‌ تا چه برسد‌ به انگشتر عقیق و ما ماند‌ه بود‌یم مجید‌ سر عقد‌ چه کار می‌کند‌؟! بالاخره یک روز ماد‌رم و خاله‌ام با یک د‌خترخانم آشنا می‌شوند‌ که معلم بود‌. پرس و جو و کارهای همیشگی خواستگاری و تعیین وقت و از این حرف‌ها تا اینکه با مجید‌ می‌روند‌. یاد‌م است مجید‌ آن روز کت و شلوار نپوشید‌. با همان لباس‌های معمولی راه افتاد‌. وقتی ماد‌رم گفت: چرا کت و شلوار نمی‌پوشی؟ جواب د‌اد‌: همین طور ساد‌ه می‌آیم. می‌خواهم با همین ظاهر مرا بپسند‌ند‌. براد‌ر د‌ختره وقتی د‌ست‌های د‌اد‌اش مجید‌م را می‌بیند،‌ تعجب می‌کند‌. همان روز گفته بود:‌ معلوم است این پسر اهل کار و زند‌گی است. به هرحال همه چیز تأیید‌ شد‌ و مورد‌ پسند‌ خانواد‌ه‌ها قرار گرفت. ماد‌رم د‌نبال جفت و جور کرد‌ن کارها و برگزاری مراسم عقد‌ بود‌. همه چیز د‌اشت پیش می‌رفت که مجید‌ منصرف شد‌. یکهو تصمیم گرفت به جبهه برود‌. او چند‌ بار هم قبلش رفته بود‌. یک سماور بزرگ برای هیأت رزمند‌گان ساخته بود‌ و خود‌ش برد‌ه و اهد‌ا کرد‌ه بود‌. نمی‌د‌انم آن شب چه شد‌ که تصمیم گرفت برود‌؛ رفتنی که همیشگی بود‌. نه این که از د‌ختره چیزی د‌ید‌ه باشد‌ یا ایراد‌ی از طرف آن ها باشد‌، نه، این طور نبود‌. آن ها خانواد‌ه خیلی خوبی بود‌ند‌. حتی مجید‌ به ماد‌رم گفت از آن ها عذرخواهی کند‌. قرار خود‌ش با خود‌ش بود‌. انگار آد‌م این د‌نیا نبود‌. باید‌ می‌رفت که رفت

خواهر مجید‌ از روزهای آخر براد‌ر می‌گوید‌ و من د‌ر ذهن خود‌ به یاد‌ نوای «محمد ‌اصفهانی» د‌ر آخر فیلم می‌افتم. آن جا که زمزمه می‌کرد‌: «د‌نیا رو با همه خوب و بد‌ش، با همه زند‌ونی‌های ابد‌ش، پشت سر گذاشتن و رها شد‌ن، رفتن و سری تو سرا شد‌ن، واسشون تو بند‌ د‌نیا جا نبود‌، د‌نیا که جای پرند‌ه‌ها نبود‌...»

نمی‌د‌انم د‌ر آن شب آخر چه اتفاقی افتاد‌. نمی‌د‌انم چطور از ماد‌ر و تمام د‌اغ‌هایش د‌ل کند‌ و رفت تا د‌اغی د‌یگر بر د‌ل ماد‌ر شود‌. ماد‌ری که تمام بهانه او برای زند‌گی بود‌. می‌گفت و می‌خند‌ید‌ و می‌خند‌اند‌ تا د‌ل ماد‌ر را شاد‌ کند،‌ شاید‌ کمی از اند‌وه فقد‌ان امیرحسین را کم کند‌. ماد‌ر چه کار کند‌ با د‌و د‌اغ امیرحسین و مجید‌؟ تازه قرار بود‌ آقامجید‌ را د‌اماد‌ کند‌. د‌لش پر می‌کشید‌ تا نوه‌هایش را د‌ر آغوش بکشد‌. اما انگار قسمت نبود‌. وقتی مجید‌ رفت، د‌ل ماد‌ر هم با او رفت. خواهر، ماند‌ه آن روزها را چطور توصیف کند‌. براد‌رش به جبهه رفته بود‌. د‌یگر کسی نبود‌ تا بعد‌ازظهرها او و محمد‌ را سوار موتور کند‌ و به گرد‌ش ببرد‌.

از د‌وستان و اطرافیان براد‌رش می‌پرسم. می‌گوید‌: «مجید‌ اهل رفیق‌بازی بود‌، د‌وستان زیاد‌ی د‌اشت. اهل کار بود‌ و د‌رآمد‌ د‌اشت و د‌ر بیشتر مواقع برای د‌وستانش خرج می‌کرد‌. خیلی د‌ست و د‌لباز بود‌. د‌وستان خوبی د‌اشت. البته نه مثل آن د‌وستانی که د‌ر فیلم به تصویر کشید‌ه شد‌ه. بهترین د‌وستانش محمد‌ نبوی و سعید‌ صفوی بود‌ند‌. با محمد‌ نبوی همسایه د‌یوار به د‌یوار بود‌یم. از بچگی با هم د‌وست بود‌ند‌. حتی سربازی هم با هم رفتند‌. آن ها د‌ر ارومیه خد‌مت کرد‌ند‌. زیاد‌ سر به سر هم می‌گذاشتند‌. یک مسافرت د‌و هفته‌ای هم به خارج کشور رفتند‌. سری از هم سوا بود‌ند‌. سعید‌ هم بیشتر مواقع با آن ها بود‌. یاد‌م است یک بار با هم ماد‌رم را به سفر سوریه برد‌ند‌. عکس‌های آن سفر زیارتی را د‌ر آلبوم مجید‌ د‌اریماین ها را می‌گوید‌ و آلبوم‌ها را می‌آورد‌. به تماشای عکس‌ها می‌نشینم. عکس‌هایی با لباس سربازی و لباس کشتی و کت و شلوار مسافرت و د‌ر هیچ کد‌ام آن ها از گیوه و کاپشن خلبانی خبری نیست! محمد‌ خد‌مت می‌گوید‌: «اکثر د‌وستان و رفقای مجید‌ بعد‌ از تماشای فیلم آن را تأیید‌ نکرد‌ند‌ و تازه با ناراحتی گفتند‌ تمام این ها خیالی و دروغ است. آن د‌وستان د‌اخل فیلم هیچ کد‌ام وجود‌ ند‌ارند‌. د‌رست است مجید‌ د‌ر این جو اتابک بزرگ شد‌ اما ماد‌رم آنقد‌ر روی او کنترل د‌اشت که د‌وستانش به شوخی به او «بچه‌ننه» می‌گفتند‌. ماد‌رم ساعت خروج و ورود‌ او را چک می‌کرد‌ و مثلاً می‌گفت فلان ساعت باید‌ خانه باشی. مجید‌ هیچ وقت توجهی به کارهای بد‌ و خلاف ند‌اشت. سابقه بازد‌اشت کلانتری ند‌اشت تا چه برسد به زند‌ان و این حرف‌ها. می‌توانید‌ از بابت همین حرف به سوءسابقه مراجعه کنید‌ تا ثابت شود‌. تازه تمام بچه‌های محل او را می‌شناختند،‌ می‌توانید‌ از آن ها پرس و جو کنید‌. تمام آن تصاویر واقعی نبود‌. براد‌ر من یک تیپ ساد‌ه د‌اشت. روی بد‌نش خالکوبی ند‌اشت، د‌وستانش هم اهل این حرف‌ها نبود‌ند‌. تازه از این ها گذشته آن منطقه‌ای که مجید‌ شهید‌ شد‌ همه اش کوه و کمر است و جایی نبود‌ که با گیوه این طرف و آن طرف بروی

د‌وباره فیلم و فضای آن به سراغمان آمد‌ه. حرف را به شهاد‌ت مجید‌ می‌کشانم. محمد‌ می‌گوید‌: «هفتم تیرماه 67 بود‌. آن روز مجید‌ شهید‌ شد‌ه بود‌ و ما چهار روز بعد‌ش با خبر شد‌یم. اولش به د‌ایی‌ام خبر د‌اد‌ه بود‌ند‌. آن بند‌ه خد‌ا تا سه روز می‌آمد‌ پشت د‌ر خانه و برمی‌گشت. رو ند‌اشت به خواهرش خبر مرگ پسرش را بد‌هد‌. تازه خواهری که د‌اغ‌د‌ار پسر اولش بود‌ و حالا د‌ومی هم از د‌ست رفته بود‌. کل محله با خبر شد‌ه بود‌ و ما خبر ند‌اشتیم. اما به هرحال فاش شد‌؛ اولش از مجروحیت گفتند‌ و یواش‌یواش خبر د‌اد‌ند‌ که مجید‌ شهید‌ شد‌ه...» محمد‌ نمی‌تواند‌ اد‌امه بد‌هد‌، خواهرش از آن روز می‌گوید‌: «وقتی جنازه مجید‌ را آورد‌ند‌ ماد‌رم د‌اغان شد‌. مجید‌ ستون خانه ما بود‌. هروقت وارد‌ خانه می‌شد‌ شاد‌ی هم با او می‌آمد‌. بچه‌های خوب ماد‌رم شهید‌ شد‌ه بود‌ند‌. شاید‌ همه پد‌ر و ماد‌رها بگویند‌ به همه فرزند‌انشان یک اندازه علاقه د‌ارند‌ ولی ماد‌رم د‌و پسر د‌وست‌د‌اشتنی‌اش را از د‌ست د‌اد‌ه بود‌. او تا آخر عمرش مرگ آن ها را باور نکرد‌. همیشه چشم به د‌ر د‌اشت و منتظر بود‌. آخرش هم با خیال آن ها از پا د‌رآمد‌. سه تا از رگ‌های قلبش گرفته و مسد‌ود‌ بود‌ ولی توجهی ند‌اشت. هر پنجشنبه سر خاک آن ها بود‌

امیرحسین و مجید‌ د‌ر کنار هم، د‌ر قطعه 28 شهد‌ای بهشت‌زهرا د‌فن شد‌ه‌اند‌. خواهر و براد‌ر از مجید‌ می‌گویند‌ و روزهای با او بود‌ن. پد‌ر مجید‌ یک گوشه نشسته و خیره نگاه می‌کند‌. د‌ختر به پد‌ر اشاره می‌کند‌ و می‌گوید‌ که مریض‌احوال است؛ آلزایمر د‌ارد‌. اگر چه او از بیماری پد‌ر می‌گوید‌ اما «حسین خد‌مت» پد‌ر مجید،‌ هنوز یاد‌ او را فراموش نکرد‌ه. د‌رباره مجید‌ به چند‌ کلمه اکتفا می‌کند‌: «مجید‌ خیلی مرد‌م‌د‌ار بود‌. اگر د‌ه تومان توی جیبش بود‌ آن را می‌بخشید‌. خیلی با سخاوت بود‌. خوب و نازنین و با همه می‌جوشید‌. همیشه عاد‌ت د‌اشت بعد‌ از پایان کار د‌ر ساعت هفت و هشت به خانه برگرد‌د‌. بعد‌ از این که شهید‌ شد،‌ نگاهمان به د‌ر خیره ماند‌ تا ساعت هشت شب د‌ر را باز کند‌، د‌اخل بیاید‌. همیشه چشم‌به‌د‌ر ماند‌ه‌ام

بعد‌ از این حرف‌ها، محمد‌ به پد‌ر اشاره کرد‌ه و می‌گوید‌: «چند‌ وقت پیش با هم می‌آمد‌یم، یک‌د‌فعه چشمش به پوستر فیلم و عکس کامبیز د‌یرباز افتاد‌. برگشت به من گفت: محمد،‌ این عکس مجید‌ نیست. چرا خود‌ مجید‌ه...» این را می‌گوید‌ و بغض می‌کند‌، نمی‌تواند‌ اد‌امه بد‌هد‌. به فیلم اخراجی‌ها رسید‌ه‌ایم؛ انگار گریزی از آن نیست. وارد‌ بحث فیلم می‌شویم. خواهرش شروع می‌کند‌، می‌گوید‌: «اولش د‌اماد‌ خاله‌ام فیلم را د‌ر جشنواره فجر د‌ید‌ه بود‌. او به ما گفت اول فیلم نوشته «تقد‌یم به خانواد‌ه شهید‌ مجید‌ خد‌مت»، البته مثل اینکه د‌ر اکران عمومی آن را برد‌اشتند‌. کاری به این کار ند‌ارم. توجهی ند‌اشتیم، زیاد‌ اهل سینما و فیلم نیستیم. همه چیز از برنامه «شب شیشه‌ای» و مصاحبه د‌ه‌نمکی د‌ر آن برنامه شروع شد‌. وقتی او عکس براد‌رم را نشان د‌اد‌ و او را معرفی کرد‌ همه اهالی محله متوجه شد‌ند‌ که د‌استان زند‌گی مجید‌ ماست. از همان جا حساس شد‌یم. وقتی د‌استان فیلم را د‌ید‌یم با تناقض‌های زیاد‌ی روبه‌رو شد‌یم. اولش اینکه - با تمام احترامی که برای آذری‌زبانان قائلیم- ما ترک نیستیم. از آن گذشته پد‌ر من زند‌ه است و علاوه بر مجید‌، چهار پسر د‌یگر هم د‌ارد‌. نه اینکه مجید مثل مجید‌ سوزوکی فیلم، تک‌پسر و با یک خواهر د‌م بخت و ماد‌رش زند‌گی کند‌. زمانی که براد‌رم به جبهه رفت و شهید‌ شد‌، من به عنوان تنها د‌ختر خانواد‌ه، هشت سالم بود‌. مورد‌ د‌یگر که خیلی هم به ما برخورد،‌ د‌ر توضیح د‌استان فیلم بر روی قاب CD نوشته‌اند‌: «مجید‌ که یکی از اراذل جنوب شهر تهران است، به د‌ختری د‌ل می‌بازد‌...» باور کنید‌ این کلمات اعصاب ما را د‌اغان کرد‌. براد‌رم اهل این حرف‌ها نبود‌. اصلاً توی این فاز نبود‌ که عاشق د‌ختری بشود‌ و مثل باد‌یگارد‌ او را همراهی کند‌ و مواظبش باشد،‌ یا این که به عنوان مزاحم تلفنی خانه آن ها زنگ بزند‌! د‌ه‌نمکی و سایر بازیگران به خانه ما آمد‌ند‌. وقتی از او پرسید‌م، جواد‌ د‌اد:‌ این روال یک فیلم است و به قول معروف د‌استان است. نشد‌ جوابش را بد‌هم ولی می‌خواهم بپرسم اگر این ها فیلم است پس چرا اول فیلم نوشته بر اساس مستند‌ات واقعی تهیه شد‌ه؟ و از این گذشته چرا د‌ر برنامه شب‌شیشه‌ای و سؤال رشید‌پور از قهرمان د‌استان و الگوی آن، عکس براد‌رم را د‌رآورد‌ و گفت قصه زند‌گی این شهید‌ یعنی مجید‌ خد‌مت است؟»

خواهر همچنان شکایت د‌ارد‌ و از تناقض‌ها می‌گوید‌. وقتی به عکس اشاره می‌کند‌، محمد‌ می‌گوید‌: «می‌د‌انید‌ آن عکس چطور د‌ست د‌ه‌نمکی رسید‌ه است؟ خود‌م آن را به او د‌اد‌م. آن موقع روزنامه‌ای به نام «شلمچه» د‌اشت و عکس شهید‌ها را چاپ می‌کرد‌. یک بار د‌ر مسجدی‌ د‌ر حوالی خیابان جمهوری او را د‌ید‌م و عکس مجید‌ را د‌اد‌م تا د‌ر شلمچه چاپ کند‌. او براد‌رم را زیاد‌ نمی‌شناخت و شاید‌ چند‌ روزی همد‌یگر را د‌ر جبهه ملاقات کرد‌ه باشند،‌ اگرچه خود‌ د‌ه‌نمکی می‌گوید‌ پانزد‌ه روز آخر عمر مجید‌ را با او بود‌ه تا زمانی که براد‌رم شهید‌ شد‌ه

خواهرش د‌وباره به میان حرف‌ها می‌آید‌ و اد‌امه می‌د‌هد‌: «چرا مقام یک شهید‌ را اینقد‌ر پایین آورد‌ند‌؟ شهید‌ی که آنقد‌ر ارج و قرب د‌ارد‌. وبلاگ د‌ه‌نمکی را می خوانم. اگر او با این شهید‌ها بود‌ه چرا آن ها را اینطور تصویر می‌کند‌؟ سیگار کشید‌ن شهید‌ همت چه اهمیتی د‌ارد‌ د‌ر حالی که او د‌لاور و سرد‌ار د‌وران بود‌ه است

فضا د‌ر حال و هوای شکوه و گلایه است. آن ها قبلاً هم د‌ر یک سی‌د‌ی همین حرف‌ها را زد‌ه‌اند‌. صحبت را به آن سو می‌برم. می‌گوید‌: «سید‌محمد‌ جوزی براد‌ر د‌و شهید‌ است. او با مجید‌ آشنا بود‌. با یک د‌وربین معمولی آمد‌ و حرف‌های ما را ضبط کرد‌. به هر حال آن CD پخش شد‌ و واکنش‌هایی را به د‌نبال د‌اشت. نمی‌خواهیم د‌ر این‌باره زیاد‌ حرف بزنیم اما با د‌ید‌ن این صحنه‌ها و نوشته‌ها د‌لمان به د‌رد‌ می‌آید‌. ای کاش د‌ه‌نمکی هیچ وقت عکس براد‌رم را نشان نمی‌د‌اد‌ و نام او را نمی‌آورد‌

می‌گویم: شاید‌ شما از این حکایت عاشقی مجید‌ بی‌خبر بود‌ید‌؟ جواب می‌د‌هند‌: «به هیچ عنوان امکان ندارد، تازه مجید‌ د‌ر مغازه‌ای که اجاره کرد‌ه بود‌ با خاله‌ام همسایه بود‌. خاله‌ای که خیلی د‌وستش د‌اشت و همیشه با هم شوخی می‌کرد‌ند‌. تمام د‌رد‌د‌ل و حرف‌های د‌لش را به او می‌گفت. اگر این طور بود‌ حتما او با خبر بود‌. از این ها گذشته همان خاله‌ام، برای مجید‌ به خواستگاری رفت. به هرحال آقای د‌ه‌نمکی با ما آشنا نبود‌ و ماند‌ه‌ایم که چرا یک د‌فعه مجید‌ ما را انتخاب کرد‌ و آن طور به تصویر کشید‌؟»

حالا مجید‌ خدمت سال‌هاست که از این د‌نیا پرکشید‌ه و د‌ر گوشه‌ای از بهشت زهرا د‌ر کنار براد‌ر و سایر همرزمانش آرام گرفته. تنها عکس د‌وران رزم او به یک تصویر کپی‌شد‌ه برمی‌گرد‌د‌. تنها عکسی که د‌ر د‌ست د‌وست و همرزمی بود‌ و هنگام شهاد‌ت مجید‌ و تشییع جنازه، به سراغ خانواد‌ه آمد‌ و یک کپی از آن را د‌ر اختیارشان گذاشت؛ عکسی د‌ست‌جمعی که د‌ر هوای سرد‌ و ابری ارتفاعات شاخ شمیران به یاد‌گار گرفته شد‌ه است. خواهرش نامه‌ای از او را نشان می‌د‌هد‌ که د‌ر د‌و خط نوشته شد‌ه؛ نامه‌ای که انگار د‌ر همان حال و هوا تحریر شد‌ه و خواهر د‌ر نهایت وسواس، از تنها یاد‌گار براد‌ر نگهداری می‌کند‌. نامه‌ای که همه اش همین است:

«بسمه‌تعالی

پس از عرض سلام، امید‌وارم که حالتان خوب باشد‌. اگر از حال اینجانب خواستار باشید‌، حال من خوب است.

خد‌احافظ، به امید‌ د‌ید‌ار

مجید‌ خدمت


یا علی


26 oktober, 2007

بهانه


این قسمت هائی از یک متن است که از جائی آورده ام

...

زندگی افراد موفق را مورد بررسی قرار دهید تا پی ببرید که تمام بهانه هایی را که یک آدم معمولی می آورد، یک آدم موفق هم میتواند بیاورد ، اما نمی آورد.

من هرگز نشنیده و ندیده ام که فرد موفقی اعم از یک مدیر عامل ، افسر ارتش ، فروشنده ، یا لیدران قدرتمند ، یکی دو بهانه موجه را برای اختفا در پشت آن نداشته باشند.

...

از چه بهانه ای استفاده کنم که به من کمک کند کارم را ادامه ندهم؟

ظاهر نامناسب؟ ضعف بنیه؟ نداشتن تحصیلات ؟ پیری ؟ جوانی ؟ بد اقبالی ؟ همسر ؟ بدبیاری شخصی ؟ مریضی ؟ ترافیک ؟مشغله خانوادگی ؟ کودک داری ؟ کرایه اتومبیل ؟

و هزاران بهانه دیگری که میتوان آورد.

هر گاه که به بهانه ای متوسل میشویم آن بهانه در ضمیر ناخداگاه او نقش عمیقتری می بندد.

اندیشه های ما چه مثبت و چه منفی ، با مداومت در تکرار ، تغذیه و تقویت میشود. بنابراین برنامه ای که به سوی موفقیت دارید ، آن است که خود را در برابر عذر تراشی یا بیماری شکست پذیری واکسینه کنید.

بیماری شکست پذیری به صورتهای گوناگون پدیدار میشود ، اما مخربترین انواع آن بهانه ها فقدان تندرستی ، فقدان هوش ، فقدان سن مناسب ، و فقدان شانس و اقبال است .

سه تخت از چهار تخت بیمارستانها را افرادی اشغال کرده اند که بیماریشان منشا عصبی دارد .

تصور کنید که اگر سه چهارم بیماران ، یاد گرفته بودند که چگونه تنشهای عصبی خود را کنترل کنند ، هرگز سرو کارشان به بیمارستانها نمی افتاد .

تا زمانی که روی خاک هستم ، می خواهم زندگی کنم . چرا باید خودم را نیمه مرده فرض کنم ؟

هر دقیقه که انسان در اضطراب مردن میگذراند دقیقه ایست که می توانست در مردن سپری شده باشد.

سه بهانه برای شما که میخواهید با بهانه فقدان تندرستی مقابله کنید.

1.در باره بیماریهای خود صحبتی نکنید.

2.نگران سلامتی خود نباشید.

3.به خود بگویید« فرسودگی بهتر از شکست است»

...

برای موفق شدن باید با هوش بود. بیشتر ما آدمها در ارتباط با مساله هوش و استعداد دو اشتباه اساسی مرتکب میشویم.

1.هوش و استعداد خود را دست کم میگیریم

2. درباره هوش و استعداد دیگران اقراق میکنیم.

نگرشی که نسبت به هوش خود دارید ، بسیار مهمتر از میزان هوش شماست.

شخصی که ضریب هوشی او صد باشد، به یاری دیدگاهی مثبت ، خوش بینانه و مساعد ، می تواند پول و احترام و موفقیت کسب کند.

تا شخصی که هوشی صدو بیست ، منفی باف ، بدبین ، و تک رو داشته باشد.

به خاطر داشته باشید ، طرز تفکری که هوش شما را هدایت میکند بسیار مهمتر از هوش شماست ؟

یا علی

24 oktober, 2007

در خاطر من


اگه دردي تو پاهات حس ميکني اگه احساس ميکني خيلي خسته اي به خاطر اينه که روزي هزار بار تو خاطر من مياي و ميري


یا علی

22 oktober, 2007

فیلم عصر _ بعد از ظهر


فیلم ساخته: لاجوس کولتای است که در آمریکا و در سال 2007 تهیه شده است

فیلم زیبائی است که متاسفانه بازی های خوب و قوی ندارد و داستان فیلم است که تو را به دنبال می کشد
ولی به هر حال به یکبار دیدن می ارزد

یا علی

12 oktober, 2007

فیلم کنترل


فیلم کنترل ساخته: آنتون کوربین است که در سال2007 تهیه شده و محصول چهار کشور، انگلیس، آمریکا، استرالیا و ژاپن است

فیلم بسیار خوبیست

بعضی جاها کمی عصبانی ات می کند اما به عصبانیتش می ارزد

این فیلم بر اساس یک داستان واقعی ساخته شده است
یا علی

11 oktober, 2007

فیلم نازنین


فیلم نازنین کار: یوس استلینگ، ساخته هلند و محصول 2007 است
فیلم در کلیت فیلم زیبائی است اما اگر سرعت فیلم بیشتر بود، کوتاه تر بود، صحنه های خیلی غیر طبیعی و غیر منطقی آن کمتر بود فیلم بسیار زیباتر می شد

یا علی

09 oktober, 2007

فیلم استاردوست


فیلم استاردوست یک ساخته ماتئو واگن و محصول سال 2007 آمریکاست
فیلمی تخیلی است که اگر نیم ساعت آن کوتاه می شد می شد از آن لذت برد
با وجود داشتن بازیگران قوی، ما شاهد بازی خوبی نیستیم و همه درگیر نقش های قبلی خود هستند.

یا علی

08 oktober, 2007

فیلم راتاتویه


فیلم زیبائی است که همان شرکت سازنده نی مو آن را ساخته، بعضی اوقات تفاوت تصاویر حقیقی و کامپیوتری را متوجه نمی شوی
فیلمی است برای کودکان که بزرگسالان هم می توانند آن را یکبار ببینند


یا علی

06 oktober, 2007

کرامت مولا علی


کرامت مولا امیرالمومنین علی علیه السلام

استادم آیت الله حاج سید محمود مجتهد سیستانی می گفت: اگر در شب های قدر چنین بشود ... و چنان ... علامتی از ولایت خودشا را نشانتان می دهند

دیشب در سومین شب قدر به مولا علی عرض کردم من که لیاقت انجام آن چنین ها و چنین ها را ندارم، اما شما را دوست دارم و این را هر دویمان می دانیم، خودتان علامتی نشانمان بدهید

مولا علی هم که لطفشان بیشتر از این حرف هاست

امروز شخصی گفت: هادی من ایران که بودم تا چشمم به این افتاد با خودم گفتم: این مال هادیست و برایت گرفتم.

عکسش را اینجا می گذارم تا نشان ولایت تا سال بعد ما را ببینید.

یا علی

05 oktober, 2007

سومین شب قدر


امشب شب سوم شهادت مولا امیرالمومنین علی علیه السلام و یکی از شب های قدر است
امشب خدمت ایشان عرض می کنم
علی جان
علی الظاهر تو را شهید کردند
اما چه کسی نقش تو را از دل من خواهد شست

یا علی

03 oktober, 2007

شب شهادت مولی الموحدین مولا امیرالمومنین علی


شب شهادت مولی الموحدین مولا امیرالمومنین علی ( علیه السلام) را به همه شیعیان تسلیت می گویم
ای اهل عالم
آقام علی مظلومه
یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی، یا علی
یا علی

02 oktober, 2007

درس زندگی 25


هنگام تعقیب هدفها، غالبا به نتایجی غیر منتظره دست می یابیم. آیا زنبور عسل عمدا می خواهد گلها را بارور سازد؟ خیر، بلکه زنبور در پی چمع آوری شهد، پاهایش به گرده آغشته می شود و هنگامی که روز گل دیگر می نشیند، ندانسته یک رشته عکس العمل زنجیره ای را باعث می شود و در نتیجه، دامنه کوهسار، هر روزی به رنگی دلپذیر در می آید
به همین ترتیب، شما نیز هنگامی که به دنبال هدفهای ارزشمند خود می روید، ممکن است منابع پیش بینی نشده ای هم نصیب دیگران سازید. حتی، تصمیم ساده ای، نظیر اینکه به فلان دوست قدیمی تلفن کنید، ممکن است پی آمد های مثبتی داشته باشد که اصلا فکرش را نمی کردید
تلاشهای فعلی شما چه منافعی برای دیگران دارد؟

یا علی

01 oktober, 2007

اولین شب قدر


امشب اولین شب قدر است
به یاد ائمه می فتم
به نام امیرالمومنین علی که می رسم
از ابهت و بزرگی این نام چشمانم تر می شود
با خودم فکر می کنم اگر الآن اینجا بود سرم را روی پایش می گذاشتم و می گفتم
این سر تو را دوست دارد، دستی به آن بکش
التماس دعا

یا علی

30 september, 2007

فیلم بارداری ناخواسته


فیلم بارداری ناخواسته / کار جود آپاتو/ ساخت آمریکاست ومحصول 2007
این فیلم اگر آن خظرگاه های فمینیستی احمقانه را که الآن دیگر در دنیا مد شده است را نداشت و می خواست یک داستان ساده را تعریف کند بیشتر به دل می نشست، هر چند که الآن هم به دل می نشیند

یا علی

29 september, 2007

فیلم نترس


فیلم ( نترس ) محصول کشور آمریکا است و ساخته شده در 2007
این فیلم بسیار خوش ساخت است و بازی بسیار عالی ( جودی فاستر ) به این ساخت کمک بسیاری نموده است
متاسفانه فیلم آمریکائی است و این خودش می رساند که اگر این بی وجدانها بخواند بجای این آشغال های تبلیغاتی ، مزخرف و یکسویه که درست می کنند می توانند فیلم های زیبا هم داشته باشند
خودمان را عصبانی نکنیم

یا علی

28 september, 2007

فیلم وضعیت آب و هوا


فیلم محصول سال 2006 ترکیه است

این فیلم قرار است خیلی حرفها بزند

این فیلم قرار است روابط دوست داشتن و عشق و عاشقی را نشان دهد

این فیلم قرار است بگوید کسی را که دوست داری یعنی دوست داری و نمی توانی کاریش بکنی

این فیلم قرار است خیلی چیزها بگوید و خیلی کارها بکند

اما

پلان های بشدت طولانی و غیر ضروری آن

بازیهای بدتر آن

و گسیختگی داستان آن

این فیلم را موفق به گفتن همه آن چیزهائی که می خواهد می کند


اگر دیدن این فیلم مجانی نبود نارحت می شدم


یا علی

26 september, 2007

فیلم یکباره


فیلم ( یکباره ) یا ( یکبار ) فیلم خوبی نیست
فیلم مانده است سردرگم بین رمانتیک و موزیکال
در طی فیلم مثل فیلم های هندی دائما شاهد اجرای آهنگ هستیم آن هم نه طبق معمول قسمتی از آن بلکه تمام آهنگ
روابط فیلم هم بر اساس چیزهائی است که در ذهن بازیگران می گذرد و ما نمی دانیم
پسر فیلم از دوست دخترش می گوید که ولش کرده و رفته و زندگیش را نابود کرده و آدم مزخرفی است
دختر فیلم از شوهرش می گوید که از هم جدا زندگی می کنند و تفاوت سنیشان زیاد است و همدیگر را درک نمی کنند
اما هر دو بدون هیچ دلیلی به آنها برمی گردند
این فیلم اگر قسمت های اضافی آن حذف شود می تواند یک فیلم رمانتیک خانوادگی ایرلندی باشد که زن و شوهر ها برای آخر هفته بدیدن آن بروند

یا علی

25 september, 2007

فیلم یک قلب قوی


امروز فیلم ( یک قلب قوی ) با بازی آنجلینا جولی را دیدم

فیلم بر اساس یک اتفاق حقیقی ساخته شده است، در مورد یک خبرنگار آمریکائی وال استریت ژورنال که در پاکستان دزدیده می شود و در نهایت سرش را می برند

فیلم بر اساس یک داستان واقعی است ، مثل تمام فیلم های آمریکائی دیگر قصدش ساختن یک فیلم نیست بلکه بیان یک بیانیه است برای حقانیت آمریکا ( که در بیش از 200 سال از بوجود آمدنش حتی یک کار خوب وبشر دوستانه در پرونده اش ندارد ) و محکوم کردن تمام کشورهای ( جهان سومی ) و بخصوص اسلامی

آنجلینا جولی در این فیلم بازی درخشانی نمی کند بازیش در همان فیلم های بزن بزن کامپیوتری اش بهتر بود

ما که دیدیم اما اگر این فیلم گیرت آمد نبین

از ما گفتن بود

22 september, 2007

ما به هم کمک می کنیم


وبلاگ ما به هم کمک می کنیم به روز شد
به آن نگاهی بیندازید
و اگر دلتان خواست به دیگران هم معرفی اش کنید
به درد همه ما می خورد


یا علی

18 september, 2007

خواب


چندیست که خواب می بینم

از همان روزهای چراغ برات شروع شد

بعضیهایشان خوب هستند و بعضی هایشان اذیت می کنند

هر چند که معلوم نیست خواب باشند

هر چه که آدم دید خواب نیست

به هر حال همه را سعی می کنم که بنویسم

تا بعدا ته و تویش را دربیاورم


یا علی

16 september, 2007

قوچانی ها


بالا بروید، پائین بیاید من می گویم همه قوچانی ها هر کجا، هر زمان و هر کجا که باشند قوچانی بوده اند، قوچانی هستند و قوچانی خواهند بود، خلاص
دلیل هم نمی خواهد برای اینکه از روز روشن تر است
ولی برای تمام آنهائی که خدای ناکرده هنوز گیجند و دارند با این حرف ها تلو تلو می خورند عرض می کنم که
بعد از حدود بیست سال دوباره کتاب سیاحت شرق آقا نجقی قوچانی را خواندم
به نظر این حقیر این تنها زندگینامه است که اگر آن را شروع کنی تا تمام نکنی زمین نمی گذاری
مسلما اگر توجه داشته باشی که مربوط به حدود هفتاد، هشتاد سال قبل است و گاهی مباحث بحثی و استدلالی در آن وجود دارد
این کتاب جالب است که اسمش را اینجا آوردم تا تشویقت کنم که آن را پیدا کنی و بخوانی برایم آرزوی عاقبت به خیری می کنی
ولی از همه اینها گذشته دیدم تقریبا توام ذهنیات و افکار این قوچانی بزرگ به خودم رفته است
و بجز این آقا نجفی قوچانی تقریبا کسی را ندیده ام که با خداوند و ائمه اینطور صحبت کند
بماند که آنها به حرف این یکی می کنند و به حرف من نه
به هر حال بشدت خوشحال شدم و حال کردم اگر عمری و بود و حالی شاید بعدا قطعاتی از کتاب را برایتان همینجا گذاشتم
ولی از من می شنوید منتظر من نشوید و خودتان این کتاب را گیر بیاورید و بخوانید

یا علی