23 februari, 2017

درس زندگی 83 - آنتونی رابینز


برای رسیدن به هر موفقیت فردی، ابتداء باید تغییری در باورهای خود ایجاد کرد. با نظرهای محدود کننده چه باید کرد؟ بهترین راه آن است که با طرح پرسشهایی آنها را سست کنید و در احساس اطمینان خود تزلزل به وجود آورید. مغز شما همیشه می خواهد که شما را از رنجها بر کنار نگه دارد. پس به نتایج منفی که آن نظرات، برایتان به بار آورده اند فکر کنید و از خود بپرسید

اکنون که درباره این نظر فکر می کنم، چه جنبه های مضحک، مسخره و احمقانه ای را می توانم در آن پیدا کنم؟

این نظر تاکنون به چه قیمتی برایم تمام شده است؟ چه محدودیت هائی در گذشته برایم ایجاد کرده است؟

اگر نظر خود را تغییر ندهم، در آینده چه زیانهائی را متحمل خواهم شد؟

پاسخ به این نوع سوالات باعث می شود که احساسات عذاب آوری را با نظر قدیم خود پیوند دهید و زمینه را فراهم کنید تا نظر سازنده ای را جایگزین آن نظر نامطلوب سازید

یا علی

13 februari, 2017

نگاهی کوتاه به کتاب - پستی




شاید، آیا، گاهی

کتاب پستی از محمد رضا کاتب

کتاب نشان می دهد که آقای کاتب نویسندگی بلد است اما در این کتابش هر چه توانسته احساس منفی و تنفر و همه حس های بد را گنجانیده است (آنقدر شاید و آیا و گاهی دارد که ...)

داستان همه اش فلاش بک(به عقب برگشتن) و فلاش فوروارد (به جلو رفتن – یا به زمان حال برگشتن) دارد و شخصیت ها آنچنان به سرعت جای خود را عوض می کنند که گاهی خواننده فکر می کند رشته از دست خود نویسنده هم در رفته است.

نکات ضد اعتقادی این کتاب هم مزید بر علت شده است

پوپولیسم (عوام گرایی) در این داستان غوغا می کند، نوشتن در مورد احساسات و توضیحات غیر متعارف جنسی آن را از یک کار صرف ادبی به کاری برای فروش بیشتر تبدیل کرده است (راستش یکی از دلایلی که این حقیر در کلاس های نویسندگی خلاق دوستان را از نوشتن در مورد بعضی از سوژه ها و نظرها بر حذر می کنم شاید دلیلش همین باشد که باید آدم اول نویسنده شود، اگر پوپولیسم را قاطی کنی و آنچه را که می دانی اگر بنویسی خواننده اش آماده است تا آن را بخرد، چون نان به نرخ روز است، تو دیگر نویسنده نیستی، تاجری)

هر کتابی برای من به اندازه جملات زیبا، خلاقانه وماندگار آن کتاب برای ارزشیابی می شود. جملات این کتاب اینهاست:

 - پیرزن گفت: اگر مردت مهرت را به دل داشته باشد تو بی مهری را پایه بگذاری فقط خون خودت را سیاه کرده ای، چون هر چیزی را که آدم پایه بگذارد عاقبت نصیبش می شود. بی مهری را پایه نگذار، چون زود در دامش می افتی.

- پدرش کمر به دست همه جا را گشت غیر از حمام را چون می دانست آن جاست.

- دوست داشت با چشمهای بسته برایش شکر بریزد و تند هم بزند، انگار که دارد کار خیلی جالبی می کند، ماه وش می خواست تو هر کاری که می کنند یک چیز بدرد بخور پیدا کنند.


کتاب را نخوانده ای نخوان

یا علی