19 januari, 2006

عید غدیر



عید غدیر
بر همه شیعیان و ولایتی های مولا امیرالمومنین علی مبارک باد
الحمدالله الذی جعل من المتمسکین به ولایت مولا امیرالمومنین والائمه علیهم السلام
التماس دعا

{ یا علی }

09 januari, 2006

روز عرفه


به خدا نگوئید که مشکلی دارید
به مشکل بگوئید که خدائی دارید
{ یا علی }

06 januari, 2006

زلزله بم


شوخی
تقدیم به همه بمی ها
( هر وقت خودم این نوشته را می خوانم چشمانم خیس می شود. اگرنارحتت کرد بقیه اش را بگذار برای بعد )
مثل اینکه من دارم درس می خونم ها. چقدر سر و صدا می کنین
اگه نخونی می گن- می گن چرا نمی خونی؟ اگرهم بخوای بخونی - انقدر سر و صدا می کنن که نتونی
بعله می دونم که خوشحالید. دختر خانمتون می آد. اگه من بیام و از توی ایستگاه زنگ بزنم- می گین: خب یک ماشین بگیر بیا دیگه. اما اگه شازده خانوم بخواد بیاد قبل از حرکت می پرسین کی می رسه و قبل از اینکه برسه بابا حاضر و آماده با ماشین دم در ایستگاه حاضره. بعله شازده خانومه دیگه
نه من حسودی نمی کنم. می گم الان که ایشون به سلامتی رسیدند. لااقل بگذارید من هم درسمو بخونم
بعله می دونم که دخترتونه. من که نگفتم پسرتونه. می دونم که عزیزه. مسلمه . مگه من دوسش ندارم؟ می خوای الان بلند بشم و براش اسپند دود کنم؟ من که دوسش دارم فقط می گم تا بیاد اجازه بدین من یک کم بخونم. چون وارد که بشه دیگه ول معطلیم. دیگه کی می تونه تو این خونه درس بخونه؟
حتما براش تشک فنری هم حاضر کردین که شب توی دلش اب از اب تکون نخوره
بله ؟ نفهمیدم چی گفتین؟ تو اتاق من می خوابه؟ یعنی چه؟ مگه اینجا چقدر جا هست که این علیامخدره هم بخواد بیاد توش. بی خیال شین
هی می گین مثل اون دفعه. اون دفعه فرق داشت. اون دفعه داشتیم خونه رو رنگ می زدیم. همه چیز اشفته بود. خب چاره دیگه ای نبود. اما حالا چی؟
یعنی می فرمائید ایشون می آد تو اتاق من و روی تخت من می خوابه و من توی اتاق خودم روی زمین؟ از این بهتر نمی شه. یکی نیست
بفرما. اینقدر ما رو به حرف کشیدی که اونام هم رسیدند. ما هم نتوننستیم چیزی بخونیم
به به به شازده خانم. چه غجب از اینورها. قدم رنجه فرمودید . منت گذاشتید. اگر می دانستیم گاوی. گوساله ای. شتری. نر خری. چیزی برایتان سر می بریدیم. قصور این حقیر فقیر را ببخشید و به دل نگیرید که عمدی در کار نبوده است و تمام از بی لیاقتی است و بس
چطوری جیگر؟ چی شد که این موقع اومدی؟ تا قبل از اینکه منم منتقل بشم اینجا. مامان هر روز زنگ می زد که کجائی؟ فکر نمی کنی که ما هم دل داریم و می خواهیم بجه هامون را ببینیم؟ هنوز بچه دار نشدی که بفهمی ... و از همین چیزهائی که خودت می دونی. شنیدم قرار کنگر بخوری و تو اتاق من لنگر بندازی؟ از الآن بگم روی تخت من زیاد ورجه ورجه نمی کنی. اگه می خوای بخوابی برو یه جای دیگه. چون چراغ روشن می مونه. من باید درسم رو تموم کنم
بعله. شما یک سال از ما جلوترین. خب؟ اونائی که یک سال از شما عقب ترن درس ندارن؟
خیله خب اصلا ما هیچی. بعدا در موردش صحبت می کنیم. ولی حالا قبل از اینکه حاج خانم بیشتر از این عصبانی بشه بریم شام بخوریم که هنوز شب اوله و ما هنوز باهاش کار داریم
راستی از دوستات چه خبر؟ یعنی چه؟ مگه آدم می تونه اینقدر بی تربیت باشه که از دوستای خوشگل خواهرش سراغ نگیره؟ نه خدائیش خودت بگو. الحمدا... خوب و خوش و سلامت هستند که؟ خیله خب ما هم وقتی خبر سلامی آنها را می شنویم خوشحال می شویم
نخیر حلج خانم کسی مریض نیست. داشتیم احوالات اطرافیان شازده خانم را می پرسیدیم- که فرمودند به لصف خدا همه صحیح و سالمند
................................
دستش درد نکنه. مثل همیشه قورمه سبزیش عالی بود. مامان از صبح رفته بازار تا مواد قورمه سبزی رو بخره.
( چی شد؟ نکنه؟)
ها چی می گفتم؟ آره. نه اینکه ندید بدید باشم. نه. خودت منو خوب می شناسیی. من می گم وقتی آدم با این همه سختی میره دانشگاه. با این همه خرج. می دونه چقدر پوله؟وقتی همین خودمون دو تا رو حساب کنی؟ حالا چطور مامان و بابا این حساب ها رو آخر ماه جور می کنن بماند. من فکر می کنم نه برای تلافی که برای تشکر هم شده باید خوب درس خوند
اما چه فایده. امشب هم که خوندن مالید
( خدایا چی شد. این چی بود؟ نکنه؟ مثل اینه چیزی نبود )
هر کی منو ببینه این وسط اتاق نشستم- این کتابا و جزوه ها هم دور و برم ریخته- فکر می کنه چقدر در س می خونم
راستی شنیدی به یارو می گن: با کوشش یک جمله بساز. می گه: شلوار کار من کوشش
جالب بود نه؟
پس چرا نخندیدی؟
من درسمو ول کردم برات جوک می گم- حالا تو به روی خودت نمی آری؟
گفتم حرف نزن- برای اینکه بخونم- تو که نباید ناراحت بشی
البته خدائیش- این یکی خنده هم نداشت- ولی الآن برای یکی می گم که نتونی جلوی خند ات رو بگیری. من تو رو می شناسم- جوک خوب باشه و خنده دار- کنترل تو از دست می دی و میزنی زیر خنده
بگیر که اومد
به یارو می گن: می تونی با شش تا بیل یه جمله بسازی؟ می گه این که کاری نداره- یادم نیست هابیل با بیل قابیل رو کشت یه قابلی با بیل هابیل رو
بهش می گن: عالی بود- می تونی با هفت تا بیل هم جمله بسازی؟ می گه این که کاری نداره- بیل میرم هابیل با بیل قابیل رو کشت یا قابیل با بیل هابیل رو
بهش می گن: عالی بود- می تونی با هشت تا بیل هم جمله بسازی؟ می گه این که کاری نداره- بیل میرم هابیل با بیل قابیل رو کشت یا بیل آفاصله قابیل با بیل هابیل رو کشت
جالب بود نه؟ پس چرا نمی خندی؟
آقا اصلا اگه ما بگیم نمی خواهیم درس بخونیم درسته؟
واقعا نمی خوای بخندی؟
اگه اینقدر ناراحتی چرا اومدی تو اتاق من؟
اینجوری نمی شه- الآن می رم به حاج خانم می گم بیا ببرت بیرون- اینجوری نمیشه- تازه هنوز شب اوله
یعنی چه؟ چرا نمی تونم بلند شم؟
چرا نمی تونم بلند شم؟
چرا جائی رو نمی بینم؟
چرا نمی تونم داد بزنم؟
چرا همه جا تاریکه؟
پرا توی دهنم بجای مزه قورمه سبزی مزه خاکه؟
نکنه واقعا
پس اگه تو نمی خندیدی برای این بود؟
پس یعنی همه چیز تموم شد؟
چند وقته اینطوری شده؟
من یک چیزی احساس کردم. اما تا اومدم حرکت کنم تکون تموم شد. انوقت دیگه دیر بود
من یک صداهائی می شنوم
ما اینجائیم- زیر این آوار- اینکه توی این این اتاق- یعنی قبلا اینجا اتاق بود.
آره اینا درسامه که باید می خوندم
نمی هواد منو کمک کنین- خواهرم رو از اون زیر دربیارین- شازده خانم رو- اومده بود چند روز پیش ما بمونه- امشب شب اولش بود- اونو دربیارین
اگه بدونین چقدر دوسش دارم؟
الآن داشتم براش جوک می گفتم- می دونین؟ اون هیچ وقت نمی تونه جلوی خودشو بگیره اگه جوک خوب باشه
اول اونو درش بیارین- مهمونه
نه- لازم نیست برای من جوش بزنین من دیگه قرار نیست درس بخونم ولی من خواهرم رو می هوام داشته باشم
چرا کسی گوش نمی کنه؟
چرا کسی به ما کمک نمی کنه؟
چرا هیچ کس نیست؟
چرا شب اینقدر سرده؟
چرا از خونه ما هیچ صدائی نمی آد؟
چرا همه جا تاریکه؟
اول فروردین هشتاد و سه
{ یا علی }

04 januari, 2006

مناجات



مولاي من
خليفه نيستي
سلطان هم
فقط امام اول مظلوماني
و جاي پنج سال
مي‌شد كه پنجاه سال حاكم باشي
مي‌شد كه شامات را
چون دنداني كند و پراكند
كه سهم بچه‌هاي ابوسفيان باشد
و در امارت كوفه
کاري هم به «ابن‌ملجم» و «قطام» داد
مي‌شد هر سال
به هند و پارس
به چين و ماچين دعوت شد
سلطان روم
به افتخار حضورت برپا كند
چيزي شبيه همين ضيافت‌هاي شام
در تالارهاي آينه و مرمر
و پشت درهاي بسته
مي‌شد حسين و حسن را با خود همراه كرد
يكي مشاور اعظم
يكي وزير خزانه‌داري كل
مي‌شد كاري كرد
كه جعده هم مشاورت امور بانوان را عهده‌دار باشد
يا كاره‌اي كه زهر نريزد

يا نه
حكومت ايران هم مي‌شد كه سهم حسن باشد
حكومت عراق، سهم حسين
حتي عقيل را مي‌شد سه چهار سالي
با حقوق ارزي آن روز
به اندلس فرستاد
مي‌شد محمد حنفيه
سفير سازمان ملل باشد
مانند اين پسرخاله‌ها
که تا هنوز و تا هميشه سفيرند
مي‌شد كنار رود فرات
كاخي سبز ساخت
براي تابستان‌ها
سري به بغداد زد
بر بالاي كوه ابوقبيس
كاخي سپيد داشت
چيزي شبيه كاخ سعدآباد
شبيه كاخ ملك فهد
كاخي بلندتر از خانه‌ خدا

مي‌شد كه بعد خود
به فكر پادشاهي فرزندان بود
مثل همين ملك حسين و ملك حسن
مثل همين حيدر علي‌اف
و اف بر اين دنيا...

مي‌شد كه امام علي بود و
با تمام جهان ارتباط داشت
مثل همين امام علي رحمانف
مي‌شد با خانم رايس دست داد
مي‌شد انبان خويش را پر كرد
از شير مرغ و جان آدميزاد
از وعده و وعيد

و افطاري داد از بيت‌المال
و جامه‌هاي اطلس و ابريشم پوشيد
با ميمون و سگ بازي كرد
رقاصه‌هاي روم را دعوت كرد
با چشم‌بندي و آتش‌بازي
شب را به صبح رساند
در برج‌هاي دوبي سهمي داشت
در بازار بورس دستي
نشست بالاي تختي و
كلاهي از مرواريد و زر بر سر گذاشت
يا دست كم
هر روز يك اسب پيش‌كش قبول كرد
يك شمشير مرصع
كه نام تو بر آن حك شده باشدـ
اين تحفه‌ها از هند است
آن جامه‌ها از روم
اين فرش‌هاي ابريشمين از ايران
جشني بگير
بگو كه شاعران قصيده بخوانند
شب را زود بخواب
كه كاترينا و سونامي در راه است

براي كندن چاه
به بردگان سياه فرمان بده
به شركت‌هاي چند مليتي
براي بردن نان فرصت نيست
اين را به سازمان غله و نان بسپار
اين وقت شب
نشسته‌اي و به من لبخند مي‌زني
مي‌دانم اين‌گونه شعرها خوب نيستند
اما مولاي من
آن كفش‌هاي وصله‌دار هم
مناسب پاي حضرت حاكم نيست
/ علی رضا قزوه /
{ یا علی }