20 oktober, 2005

دوباره بسم الله



از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان که وبلاگ این حقیر در پرشین بلاگ یک جورائی حذف شد که انشاء الله خدا
عواملش را نیامرزد.
بنابر این ما هم در این آدرس جدید به لطف امیرالمومنین دوباره شروع کردیم.
{ یا علی }

14 oktober, 2005

نمایش : نامه هائی از سرزمین چادر

شاید قبلا هم گفته ام که نظراتی را که در موارد مختلف اینجا قرا می گذارم کاملا شخصی است و می تواند ۱۰۰درصد اشتباه باشد و یا برعکس ۱۰۰ درصد ... و یا چیز این وسط. بنابر این دلیلی برای نارحت شدن و ناراحت کردن ندارد. می نویسم که اول نوشته باشم تا بماند شاید بعدا کسی دنبال مطلبی می گشت شاید بدردش خورد. می نویسم تا گفته باشم ...
............................................

نامه هائی از سرزمين چادر
اين نام نمايشنامه ای است که از ايران آمده بود به کارگردانی خانم هلنا الدمن از آلمان و با بازی خانم ها:
زهره آقالو، پانته آ بهرام، مهشاد مخبری، بنفشه نجفی، سارا ریحانی و سیما تیرانداز.

به امید دیدن بازی های خوب رفته بودیم اما چیزی که نصیب شد بجز حرکات ریتمیک و هماهنگی که روی صحنه ایجاد می شد نمایش هیچ چیزی برای گفتن نداشت.
درست که ما ایرانیان در طول تاریخمان دائما ذلیل بوده ایم، حرفهای گنده گنده می زده ایم و من آنم که رستم بود پهلوان می گفته ایم و دائما همیشه همه چیز ما درست بوده است و همه دنیا مدیون فرهنگ و تاریخ چندین ده هزار ساله ما بوده اند و هستند و ...

اما حقیقت نشان داده که همیشه چیز دیگری اتفاق افتاده و درست است که با تفکرات ما جور نیست. یکی از دلائل عقب ماندگی ما در گذشته و حال و شاید در آینده این است که بدون دلیل و مدرک و سواد و آگاهی و تحقیق و بررسی در همه موترد دنیا نظر می دهیم و قبل از ارائه نظر آن را هم درست می دانیم!

بهر حال در این وانفسای زندگی، آنهم در خارج از کشور که اگر برای مردم هیچ بدنبال نداشته باشد لااقل این را دارد که اگر خواستند می توانند به اضمحلال فرهنگی کشور خودشان آگاه شوند.

بهر حال در این وانفسای زندگی بی همه چیز آن چیزی که می تواند مردم را از خودکشی برهاند همان اداهای گنده گنده درآوردن و حرف های صد من یک غاز زدن و خود را گنده نشان دادن استو این گندگی ها در حیطه هنر خارج از کشور گنده ترند.

به شتاب به دیدن نمایش رفتم به امید دیدن بازی های چشگیر، چرا که کار چند تن از این خانم های بازیگر را قبلا در ایران دیده بودم که خوب بود و منطق عمل می گفت اگر ۱۱، ۱۲ سال قبل بازی این بازیگر خوب بوده حالا باید حتما بهتر شده باشد و این منطق می توانست درست در بیاید اگر تو این بازیگران را می دیدی!!!

درست شنیدی، نمی دانم این نمایش را دیده ای یا نه ولی از اول تا آخر نمایش بازیگران همگی در چادر ( نه چادری که خانم ها برای حجاب سرشان می کنند، بلکه چادر هائی که در کمپینگ استفاده می شود) هستند و تنها یکی دو دقیقه آخر از آن بیرون می آیند.
و برای ما نعلوم نشد که اگر قرار بود این بازیگران خوب تا آخرین لحظه دیده نشوند چرا از آنها استفاده شد و نه از افرادی که معروف نیستند و بازیگریشان خوب نیست ولی در حرکات بدنی مهارت دارند؟

نمایش تمام می شود و تو هیچ چیز بدست نیاورده ای، نه بازی دیده ای، نه به متن درست و منسجمی برخورد کردی، نه کارگردانی درخشانی به چشم خورد، نه ...
و وقتی می فهمی که این نمایش در حال تور دور دنیا است به تمام آن چیزهای فرهنگی که در بالا گفته شد و می دانستی، ایمان می آوری.

نمایش خودش از لحاظ نمایشی ( مجموع عوامل آن چیز نیست که بتوانن به آن نمره ای داد ولی اگر قرار باشد از لحاظ فرم و حرکت سوای محتوای نمایشی آنها امتیازی به این نمایش داده شود نمره ۱۰ می گیرد از ۲۰.

تا بعد.

{ يا علی }


تبلیغات یهود

برخي منابع اسرائيلي اعلام كردند، دفتر نخست‌وزيري اسرائيل و «شلومو عمار»، خاخام بزرگ اين رژيم با اجراي يك عمليات سري، 200 نفر از ساكنان يك روستاي دور افتاده در مرزهاي هند و برمه را يهودي كردند.

به گزارش فارس، روزنامه «معاريو» ـ چاپ اسرائيل ـ در شماره اخير خود از اين عمليات سري كه يك هفته به طول انجاميده پرده برداشت و در ادامه نوشت: «تل‌آويو قصد دارد اين افراد را به اسرائيل بكوچاند و حتي برخي از آنان در ارتش به خدمت گرفته خواهند شد.»

«معاريو» همچنين نوشت: دفتر آريل شارون و دفتر خاخام بزرگ اسرائيل طي هفته‌هاي گذشته شش نفر از روحانيون يهودي و يك نماينده دولت را به روستاي دور افتاده «آيزول» در نقطه‌اي دور از مرز هند با برمه فرستادند و اين افراد در آنجا به طور موقت دفاتر ديني يهودي داير كرده، طي هفت روز 200 نفر از ساكنان آن را يهودي كردند.

به نوشته اين روزنامه، هزينه سفر اين افراد را جمعيت «شوي اسرائيل» (بازگشتگان به اسرائيل) تامين كرده است.
اين جمعيت كه طي سال‌هاي گذشته هزاران هندي را به سرزمين‌هاي اشغالي كوچانده، دوره‌هاي آموزش دين يهود برگزار مي‌كند.

خاخام‌هاي اسرائيلي در روستاي آيزول 36 زوج را پس از گرايش به دين يهود بر اساس آداب و رسوم يهودي به همسري هم درآورده‌اند و قرار است آنها را هم به سرزمين‌هاي اشغالي ببرند.

«معاريو» همچنين نوشت: برخي جوانان هندي در روستاي آيزول پس از گرايش به دين يهود براي خدمت در ارتش اسرائيل به ويژه در واحدهاي ويژه آن ابراز تمايل كرده‌اند.

{ يا علی }


12 oktober, 2005

راه های شناخت

راههاي مختلفي براي شناختن ترک ها وجود داره !!!
* اگه ديدي طرف ساعت ? صبح ?? تا نون بربري زير بغلشه بدون طرف ترکه !
* اگه ديدي طرف کتشو کرده تو شلوارش بدون طرف ترکه !
* اگه ديدي طرف سيگارشو ميندازه جلوي پاي چپشو با پاي راستش خاموش ميکنه ! بدون طرف ترکه!
* اگه ديدي طرف تو کافي نت داره با yahoo helper چت ميکنه بدون طرف ترکه!!!
* اگه ديدي طرف تو اتوبان ترمز دستي کشيد بدون طرف ترکه!
* اگه ديدي طرف آردي داره پشتش زدهGLX بدون طرف ترکه!!!
* اگه ديدي طرف تا أخر اين مطلب و ميخونه بدون ....

(از سايت خنده خانه)

{ يا علی }

04 oktober, 2005

نامه

گضنفر جان سلام! ما اينجا حالمام خوب است. اميدوارم تو هم آنجا حالت خوب باشد. اين نامه را من ميگويم و جعفر خان کفاش برايد مينويسد. بهش گفتم که اين گضنفر ما تا کلاس سوم بيشتر نرفته و نميتواند تند تند بخواند،‌ آروم آروم بنويس که پسرم نامه را راحت بخواند و عقب نماند.

وقتي تو رفتي ما هم از آن خانه اسباب کشي کرديم. پدرت توي صفحه حوادت خوانده بود که بيشتر اتفاقا توي 10 کيلومتري خانه ما اتفاق ميافته. ما هم 10 کيلومتر اينورتر اسباب کشي کرديم. اينجوري ديگر لازم نيست که پدرت هر روز بيخودي پول روزنامه بدهد. آدرس جديد هم نداريم. خواستي نامه بفرستي به همان آدرس قبلي بفرست. پدرت شماره پلاک خانه قبلي را آورده و اينجا نصب کرده که دوستان و فاميل اگه خواستن بيان اينجا به همون آدرس قبلي بيان.

آب و هواي اينجا خيلي خوب نيست. همين هفته پيش دو بار بارون اومد. اوليش 4 روز طول کشيد ،‌دوميش 3 روز . ولي اين هفته دوميش بيشتر از اوليش طول کشيد

گضنفر جان،‌آن کت شلوار نارنجيه که خواسته بودي را مجبور شدم جدا جدا برايت پست کنم. آن دکمه فلزي ها پاکت را سنگين ميکرد. ولي نگران نباش دکمه ها را جدا کردم وجداگانه توي کارتن مقوايي برايت فرستادم.

پدرت هم که کارش را عوض کرده. ميگه هر روز 800،‌ 900 نفر آدم زير دستش هستن. از کارش راضيه الحمدالله. هر روز صبح ميره سر کار تو بهشت زهرا،‌ چمنهاي اونجا رو کوتاه ميکنه و شب مياد خونه.


ببخشيد معطل شدي. جعفر جان کفاش رفته بود دستشويي حالا برگشت.

خواهرت هم امروز صبح فارغ شد. هنوز نميدونم بچه اش دختره يا پسره . فهميدم بهت خبر ميدم که بدوني بالاخره به سلامتي عمو شدي يا دايي.

راستي حسن آقا هم مرد! مرحوم پدرش وصيت کرده بود که بدنش را به آب دريا بندازن. حسن آقا هم طفلکي وقتي داشت زير دريا براي مرحوم پدرش قبرميکند نفس کم آورد و مرد!‌شرمنده.

همين ديگه .. خبر جديدي نيست.
قربانت .. مادرت.

راستي:‌گضنفر جان خواستم برات يه خرده پول پست کنم، ‌ولي وقتي يادم افتاد که ديگه خيلي دير شده بود و اين نامه را برايت پست کرده بودم. ( از سايت خنده خانه)

{ يا علی }