20 mei, 2006

چه بهانه ای از تو بهتر


چه بهانه ای از تو بهتر

یا علی

09 mei, 2006

آنکه گفت آری. آنکه گفت نه



شاید قبلا هم گفته ام که نظراتی را که در موارد مختلف اینجا قرا می گذارم کاملا شخصی است و می تواند ۱۰۰درصد اشتباه باشد و یا برعکس ۱۰۰ درصد ... و یا چیز این وسط. بنابر این دلیلی برای نارحت شدن و ناراحت کردن ندارد. می نویسم که اول نوشته باشم تا بماند تا بعدا کسی دنبال مطلبی می گشت شاید بدردش بخورد. می نویسم تا گفته باشم
.............................................................................

کتاب آنکه می گفت آری / آنکه می گفت نه از برتولت برشت / ترجمه: مصطفی رحیمی
کتاب شامل 4 بخش است
1-نمایشنامه: آنکه گفت آری/ آنکه گفت نه
2- مقاله: پنج مشکل در راه نوشتن حقیقت
3- شعر: به آنان که پس از ما می آیند
4- قصه: سرباز ( سیوتا )
................................
1- درباره نمایشنامه چیزی برای گفتن نیست زیرا همانطور که همه می دانیم یک نمایشنامه آموزشی است که به درست یا نادرست در مورد آن زیاد صحبت شده است. البته شاید در زمان خود برشت این نمایشنامه خودش انقلابی بوده است !!! اما الآن دیگر قطعا محلی از اعراب ندارد.
2- در مقاله 5 نکته به نظر برشت مهم بوده که می آید
آ- شجاعت گفتن
ب- هوشیاری بازشناخت حقیقت
ج- از هنر سلاحی ساختن
د- نیروی تشخیص دادن و انتخاب افرادی که موثرند
ه- تدبیری که این حقیقت میان مردم پخش شود.
او هم چنین معتقد است که : آدم های خوب به سبب فضائل خود مغلوب نشده اند بلکه به سبب ضعف و ناتوانی خود شکست خورده اند…..( که این حقیر هم تقریبا با نویسنده موافق است. البته نه همه جا…)
برشت می گوید: ما باید حقیقت را درباره وضع نامطلوب با کسانی در میان بگذاریم که وضع برای آنها بدترین وضع است!!!
او همچنین می گوید: حقیقت را مثالی نوشت ( یعنی که خواننده فکر کند ما داریم مثال می زنیم ) یا اسم و آدرس شخص دیگری را اعلام کنیم. ( این هم راه حل فرار از مشکل )
( علی اظاهر احتیاجی به هیچ توضیحی نیست)
3- شعر مرهون از کلمات و مفاهیمی است که در آن موقع ( در زمان حیات برشت ) معنائی داشته اند و در زمان ما به جهت همه گیر شدن این مشکلات از معنای خود تهی شده اند و برای مردم عادی شده اند.
4- داستان آخر هم زیاد قوی نیست ( زیاد که نه اصلا ) و اگر مال شخص برشت نبود کسی آن را چاپ نمی کرد و کسانی هم آن را نمی خواندند.
………………………………
باقی هم بقایتان
یا علی

07 mei, 2006

ای به روی چشم



می گویند دوست خوب بدرد نمی خورد
می گویم نه تنها بدرد می خورد که لازم و ضروری است
می پرسند چرا؟
می گویم برای اینکه اگر یادت رفت و یا تن لشی اتت باعث شد که وبلاگت را همانطور بگذاری که خاک بخورد آنقدر به تو سر کوفت می زنند که از رو می روی و سعی می کنی که آدم باشی و یا لااقل ادای آدم ها را در بیاوری
هیچ نمی گویند و گورشان را گم می کنند و من می مانم با دوستان خوبم که سعی می کنند مرا با فشارهایشان آدم کنند
به تمام این دوستان می گویم
از الان سعی و تلاشم را می کنم که آدم باشم و این تکه اینترنتی را اگر نه به روز لااقل به هفته کنم( عجب ادبیات بی نظیری) و سرتان را بدرد آورم تا خودتان بگوئید هادی آقا جان
درش را تخته کن
حالا ببینید چکار بکنم!!! و اگر اتفاقی هم افتاد تقصیر خودتان است


یا علی