نسل مهمل و مضمحل ایرانی 2
دوست عزیزم مازیار مطلبی را از بزرگمهر شرف الدین فرستاده بود که چون همردیف آنی بود که قبلا اینجا آمده بود این را هم همینجا گذاشتم به عنوان قسمت دوم همان اولی!!! ووو
.............................................................
روزنامهها را كه ورق ميزني، حرف تازهاي نيست. حرفهاي خبرگزاريهاي بزرگ بار ديگر نشخوار شدهاند و مصاحبههاي تكراري و عكسهاي تكراري بقيه جاها را پر كردهاند. اما در لابهلاي اين صفحات كسالتآور، گاه گاه ستونهايي هم پيدا ميشوند كه خوانندههاي ايراني را سر ذوق بياورند و باد به سينه آنها بياندازند: كشف ايرانيهايي كه خارج از كشورشان به موفقيتهايي دست يافتهاند و ما تا امروز روحمان هم از آن خبردار نبوده. آيا ميدانستي صاحب بزرگترين سايت تجاري اينترنت (Ebay) يك ايراني است، يا فلان فوتباليست كه در آن تيم اروپايي بازي ميكند مادري ايراني دارد. گاه با خودم فكر ميكنم ما جز اين كشفيات پراكنده در قارههاي دور چه حرفي براي گفتن داريم.
نميخواهم تاريخمان را به صلابه بكشم و از اين حرف بزنم كه ما ايرانيها، چگونه ما شديم يا ايران ما چه حرفي براي گفتن دارد. مدتهاست كه ديگر حوصله اين حرفهاي تكراري را ندارم. علاوه بر اين من نسبت به وضعيت امروز ايران چندان هم بدبين و منفي باف نيستم. مثلاً شخصاً معتقدم جوانان ايراني نسبت به جوانهاي كشورهاي منطقه رويكردي عميقتر به وقايع دنياي اطراف دارند، چرا كه هر چه باشد ما از معدود كشورهاي منطقه هستيم كه تجربه يك تحول سياسي را پشت سر گذاشتهايم و لااقل براي بهتر بودن اندكي تلاش كردهايم. گفتارهاي پراكنده اين مقاله درباره مزيتهاي ايران بر كشورهاي همسايه هم نيست، چرا كه اگر با ديدگاهي واقع بينانه نگاه كنيم، ميبينيم ايران در عرصه فرهنگ بينالملل آن قدرها هم شناخته شده نيست. از همه كساني كه افتخارشان اين است كه مدونا اشعار مولانا (رومي) را به زبان انگليسي خوانده، عذرخواهي ميكنم.
آينده ايران ما به كجا خواهد انجاميد؟ اين سؤال در ذهنهاي ماست. هفته پيش در يك گردهمايي دوستانه بحث طبق معمول به اينجا كشيد كه چه بلايي بر سر هويت ايراني ما آمده است. من حرفهايم را درباره هويت متمايز جوان ايراني در منطقه تكرار كردم، اما اكثريت جمع معتقد بودند ايران به هيچ وجه به جايگاهي كه «شايسته» آن بوده دست نيافته و نسبت به كشورهاي منطقه بسيار عقب مانده است. در اين مواقع معمولاً ايران با كشورهاي عربي همسايه مقايسه ميشود كه در چند سال اخير از نظر تكنولوژيك جهشي چشمگير كردهاند. (اما آيا كشوري كه مردم آن آخرين مدل ماشينها را سوار ميشوند و پرسرعتترين خطوط اينترنتي را دارند، در حالي كه زنانش از حق رأي و رانندگي محروم هستند، به راستي پيشرفته به حساب ميآيد؟) در اين ميان يكي از دوستان گفت: «در آمار معلوم شده كه هوش ايرانيها شصت درصد بيشتر از مردم جهان است و اگر شرايط و امكانات مساعد باشد، ايرانيها ثابت كردهاند كه ميتوانند به بالاترين درجات برسند.» اين حرف مثل توپ در جلسه صدا كرد و پس از آن دوستان براي تأييد هوش ايراني مثالهاي بسياري زدند كه ناسا زيرنظر دانشمندان ايراني اداره ميشود يا بهترين متخصص جراحي عنبيه در جهان يك ايراني است. من نميدانم چند درصد كاركنان ناسا ايراني هستند يا پزشكهاي ايراني در بيمارستانهاي آمريكا چه عملهاي شگفتانگيزي انجام دادهاند. نميدانم صاحبان چند سايت اينترنتي، اصليتي ايراني دارند يا نسب چند سياستمدار، هنرپيشه يا فوتباليست به زنان و مردان ايراني ميرسد. نكتهاي كه براي من از هر چيز عجيبتر است اين توهم خود برتربيني است كه ما ايرانيها نسبت به مردمان جهان داريم. پندار سركوفتهاي كه در بسياري لحظهها به راسيسم پهلو ميزند؛ نژادپرستي از نوع ايراني. اين است بحث ما.
نميدانم اين پندار از كجا در ما ريشه دوانده كه ايرانيها باهوشترين مردمان جهان هستند، هنر تنها نزد ايرانيان است، يا ايران بزرگترين و «بهترين» صادر كننده مغز در دنياست. گاه با خودم فكر ميكنم چه سعادتي است براي جهان كه ايران هنوز يك كشور جهان سومي است كه اگر نبود، هيچ بعيد نميدانستم ما هم همچون هيتلر با شعار برتري قوم آريا به همسايگانمان بتازيم و عربها و تركها را قتل عام كنيم. نگاهي به وبلاگهاي فارسي انداختم تا ببينم جوان ايراني نسبت به «دبي» چه نگاهي دارد. برايم واقعاً عجيب بود كه كمتر كسي پيدا ميشد كه از عربها به نام «سوسمارخور» نام نبرد و اين دستاوردهاي تكنولوژيك را شايسته چنين ملت عقبماندهاي نداند. يكي حتي نوشته بود: «يادمه توي مجله عربي خوندم به گيگابايت ميگن جيجابايت» و بعد از آن چند علامت خندهگذاشته بود. كساني كه زير اين مقاله نظر يا Comment گذاشته بودند هم بعد از اعتراف به اين كه اين نكته باعث انبساط خاطرشان شده، نوشته بودند عربها حتي گوگل را هم نميتوانند تلفظ كنند و به آن ميگويند «جوجل». به نظر ميرسد نژادپرستي به گونه مرموز و البته پنهاني در اعماق تفكر ما ريشه دوانده. «حساسيتم از آنجا ناشي ميشه كه ميبينم ]عربها[ يك شانزدهم ما هم فرهنگ ندارند، ولي از ما پيشرفت بيشتري كردهاند.» يا «موسيقي غني و با پتانسيل ما كه از موسيقي محلي كشورهاي آمريكاي لاتين به مراتب بهتر است در جهان به شدت مهجور مانده.» نكته تلخي كه در همه اين اظهارنظرها به چشم ميخورد اين است كه ما ايرانيها، اگر چه تحفه چنداني براي جهان امروز نداشتهايم (يا داشتهايم و فرصتي براي ارائه آن پيدا نكردهايم) حتي حاضر به پذيرش برابري فرهنگها هم نيستيم و معتقديم عربهاي سوسمارخور، چينيهاي چشمبادامي يا تركهاي .... به طرز ناجوانمردانهاي حق ما را خوردهاند.
ما چگونه ميخواهيم دم از گفتوگوي فرهنگي بزنيم در حالي كه هنوز بيشتر ايرانيان معتقدند تاريخ ايران تنها در عصر سه تيره هخامنشي، اشكاني و ساساني خلاصه ميشود و اقوام مهاجم، بيگانه و انيراني و عرب يا ترك تبار و مغول هيچ تأثيري در شكلگيري هويت امروزين ما نداشتهاند؟ چگونه دم از گفتوگوي فرهنگها ميزنيم وقتي ميگوييم بعد از حمله اعراب، ديگر هيچ قوم ايراني فرصت اين را پيدا نكردند كه بر ايرانشان حكومت كنند؛ قاجارها را نمايندگان استعمارگران ترك بدانيم و غزنويان را دست نشاندههاي خلفاي عباسي و اعراب. «ما ملتي هستيم كه پس از يورش تازيان، رنگ حكومتي ايراني را بر خود نديدهايم!» به راستي جاي تأسف و شرمساري است كه در قرني كه دنيا عقدههاي نژادپرستانه را باز ميكند و كنار مينهد، ما اين گونه به خوني كه در رگانمان جاري است غره شدهايم و اين گونه به مبهمترين ريشههاي نژاديمان، ارتجاع كردهايم. چگونه ميخواهيم در فرهنگ جهاني حرفي براي گفتن بيابيم وقتي هنوز اصليترين دغدغهمان اين است كه «چه كسي پيدا ميشه كه يه اعتراض نامه بنويسه براي ايرانيها كه به پارسي نگن فارسي».
ميدانم اين حرف، جنجالها و اعتراضهاي بسياري به دنبال خواهد داشت، اما بايد بگويم كه به نظر من حماسه دفاع از نام خليج فارس در برابر خليج عرب، بيشتر از آن كه مبارزهاي حقيقتجويانه يا تاريخي باشد، پيكاري بود كه بيشتر بوي تمايلات نژادپرستانه پان ايرانيستي و ضدعربي در آن به چشم ميخورد. ما همان ايرانيهايي هستيم كه هنوز معتقديم «دبي از صدقهسري پولهاي ما دبي شد» و از تصور اين كه در كشورهاي ديگر ما را با اعراب اشتباه بگيرند، به خود ميلرزيم: «براي ما كه در خارج از ايران زندگي ميكنيم حتماً اتفاق افتاده كه مجبور ميشويم به ديگران توضيح دهيم كه نخير ما ايرانيان، عرب نيستيم و ... حتماً در ادامه هم از كوره در ميرويم و به زور چماق سعي ميكنيم در مغز نه چندان پذيرا براي آنان اين موضوع را فرو كنيم.» يا «چرا بايد اجازه داد آنجا كه نامي از نشانههاي ايراني بودن ميرود باز هم شبهه افكنده شود تا ايران را هر چه بيشتر در ذهن جهانيان، كشوري عرب بنمايند.» به نظر ميرسد هجوم ناگهاني ايرانيها به سايتهاي اينترنتي براي دفاع از نام خليج فارس، بيشتر حاصل تحريك احساسات «ضد عرب» باشد. مورد مشابه اين را ميتوان در مورد «حسين رضازاده» هم ديد كه وقتي در بعضي سايتها از او به اشتباه به عنوان قهرماني عرب ياد كرده شد، ايرانيان به خشم آمدند و باز هم نامههاي petition پر كردند. «يكي از بدترين مواردي كه در اين مورد شنيديم اين بود كه دوستي ميگفت پس از قهرماني رضازاده در المپيك 2000 سيدني، يك چيني يا ژاپني به برادر او بابت كسب اولين مدال طلاي اعراب در وزنهبرداري تبريك گفته بود و چه زوري زده بود اين جوان تا به چهار، پنج نفر از حضار در آن صحنه حالي كند كه رضازاده عرب نيست و ما هم عرب نيستيم و فقط رسمالخطمان با اعراب يكي است و الخ». واقعاً اميدوارم هدف دوستاني كه از ايراني بودن قهرمان مليشان دفاع ميكنند افشاي حقيقت تحريف شده بوده باشد، نه برافراشتن رگهاي غيرت ضد عرب.
همه اينها نشان ميدهد كه ما «ايرانيها» آن گونه كه ادعا ميكنيم مسأله فرديتگرايي را نپذيرفتهايم و در اعماق وجودمان هنوز باور نداريم در دنياي امروز، هويتهاي فردي كم كم جانشين هويتهاي جمعي و گروهي ميشوند. ما هنوز اصرار داريم كه در يك نظام قبيلهاي - قومي، تك تك ايرانيها يا ايراني تبارهاي دنيا را پيدا كنيم و در يك ياركشي كودكانه، آنها را جزو لشكريان خود ثبت كنيم. گويي هنوز باور نداريم كيستي هر انسان را منش و دانش او شكل ميدهد نه خون رگانش و مليت هر انسان را موطني رقم ميزند كه در آن آرام مييابد، نه جايي كه خودش يا پدر و مادرش در آن به دنيا آمدهاند. آيا بايد خارجيهايي كه در ايران زندگي ميكنند و توانستهاند مليت ايراني به دست آورند را براي هميشه خارجي و بيگانه بدانيم. اين حقيقت تلخ هنوز وجود دارد: ما مردمان افغان را هيچ گاه برادر يا خواهر خود ندانستيم و بچههاي آنها را كه از مادراني ايراني در خاك ما زاده شدهاند هيچ گاه ايراني ندانستيم. پان ايرانيسم اين گونه در ما ريشه دوانده است.
اروپا و جهان سالهاست از نژادپرستي ميگريزد. كشتار جنگ جهاني دوم و هيولاي نازيسم، كشتار ارامنه، يهوديان، مردمان رواندا و بوسني اين آگاهي را به جهان - به خصوص اروپا - داد كه انديشه ساده نژادپرستي و توهمهاي خود برتربيني چقدر ميتواند ويران كننده و مرگآور باشد. انجمنهاي ضد نژادپرستي سالها و دهههاست در جهان به روشنگري مشغولند. لطيفههاي مليتي كم كم از حافظه اروپاييها پاك ميشود، اما ما بدون هيچ گونه دغدغه و پروايي، سالهاي سال است كه جوكهاي قومي و نژادي توليد ميكنيم و آن قدر جسور شدهايم كه اين لطيفهها را در وب سايتهاي اينترنتي جمعآوري كنيم تا هيچ كس از آنها بينصيب نماند. بايد به ديگران خنديد وقتي نژاد برتر هستي، مخصوصاً كه برخي از ما تازگيها اين را هم به افتخاراتمان افزودهايم كه علامت صليب شكسته در اصل ريشهاي ايراني داشته و آرياييها از همان اول از اقوام ديگر باهوشتر بودهاند.
خودشيفتگي در ايران، يك خودشيفتگي خوني هم نيست، چرا كه ما، ايرانيهايي را كه اقليت ديني به حساب ميآيند نيز به چشم ديگري مينگريم. اين به تنهايي نشان ميدهد كه راسيسم ايراني تا چه حد ناخودآگاه و بدون تعقل است و اين پنهان بودن هميشگي، شايد ويژگي شرقي آن هم باشد. جالب اين است كه تاكنون هيچ رساله مدون و شناخته شدهاي درباره نژاد ايراني بر ساير نژادها نوشته نشده با اين حال اعتقاد به برتري ژن ايراني به گونهاي سينه به سينه و دهان به دهان در اين قوم حفظ شده و در ذهنيت ما جا باز كرده است. ما هيچ جا نخواندهايم كه ايرانيها، برترين ملت هستند، اما وقتي از دستاوردهاي ايرانيها در قارههاي دور مطلبي ميخوانيم، شيريني لبخندي در درونمان نقش ميبندد، سري تكان ميدهيم و با خود ميگوييم ميدانستم، ميدانستم كه من با همه جهان فرق ميكنم. اين جسارت تا آنجا پيش ميرود كه ما نويسندگان ادبيات جهان را دزدهاي بياخلاقي ميدانيم كه به گنجينه هزار و يك شب يا مثنوي ما تاختهاند و علت شهرت امروز آنها استعماري است كه در حق فرهنگ باستاني ما روا داشتهاند. نيكلسون، اِ. پوپ يا آنماري شيمل براي ما شرقشناسان علاقهمند به ايران نيستند كه زبان فارسي را آموختهاند كه ايراني شوند؛ آنها در چشم ما مهاجمان مقبرهاند كه فرهنگ دست نخورده ما را دستاويز شهرت خود ساختهاند كه ما اگر اين لطف را به آنها نميكرديم، بيچارهها چندان به چشم نميآمدند. اما چگونه شد كه ما ديگر نتوانستيم حرفي براي جهان داشته باشيم. مسلماً تقصير ما نيست و اصلاً به كم كاري و تنبلي و آسودهطلبيمان مربوط نميشود. پا نفارسيسم يا آرياگرا بودن ما را به توهمهاي توطئهاي ميرساند كه به ما نشان ميدهد «آنها» نگذاشتند ما آن گونه كه شايسته آنيم در جهان بدرخشيم. «اما هموطنان، ايرانيان، پارسيان، فرزندان آريايي كوروش و داريوش، جهان چيزي از تاريخ و هزاران سال پيش ما نميداند، چيزي از فرهنگ ايراني ما، چيزي از نخبگان و انديشمندان ما نشنيده است. ايران ما را كشوري گرم و سوزان ميداند... و باور ندارد كه در ايران هم باران و برف ميآيد. ]![ باور ندارد كه در ايران ماشين سواري به وفور يافت ميشود، چه برسد به اين كه بداند زانتيا و ماكسيما و پرشيا توليد ميشود ]![ بمباران رسانهاي كار خود را كرده است و خيلي بيشتر از آن كه «مستحق»اش باشيم خراب شدهايم.» وقتي هويت خودت را در ارتجاعي نژادپرستانه دنبال كني، دستاويزي جز بهانههاي كودكانه هم نخواهي داشت. تعصبات ميهن پرستانه، قومي و نژادي ما به آنجا انجاميده كه ما مدالهاي المپيادهاي علمي چند جوان زحمتكش ايراني را، نشانه هوشمندي خود ميدانيم. هر چه باشد ما ملت برتريم و البته اين آمادگي را داريم كه اگر فرصتي دست دهد و قدرتي به دست آوريم فرآيند «اصلاح نژادي بشر» را آغاز كنيم. چه، پادشاهاني كه به آنها افتخار ميكنيم هم كاري بيشتر از اين نكردهاند.
یا علی
| |
|
1 opmerking:
ba salam
bad az modatha harhay delam ro dar jaii khondam
shoma taghriban hame chiz ro goftin . ama baray man yk sooal hamishegi matrah mishe va on in ke 1 chera ? chera ma irani ha dochare in tavahom hastim aya in shekle nakhodagahi az mobareze ba eslam nist har chand ke dar zaer va hata amighan mosalman bashim
? hamishe in nyaze eftekhar be dine ZARTOSHT va mahkom kardane arab ta abad bary eslami kardan iran nist?
Een reactie posten