08 juni, 2006

نسل مهمل و مضمحل ایرانی



اگر یادتان باشد چندی قبل می خواستم چیزکی بنویسم در مورد نسل مهمل و مضمحل ایرانی ( که نشد چون وقت می طلبید و حوصله )

توسط یکی از دوستان مطلبی بدستم رسید که آن را با کمی حذف و اضافه مطابق نظرات خودم دیدم پس همان را علی الحساب برایتان می گذارم.
............................................................

ما ايرانيان گرچه به لحاظ احساسی انسانهای بسيار پيچيده و عميقی هستيم، اما آنچه به مدنيت مان مربوط می شود، اين شهريگری کاملآ سطحی است و هيچ عمق و محتوايی هم ندارد. بويژه اين مدرن بودن ما، که کاملآ يک امر ظاهری است. اساسآ هم ريشه در هيچ مبارزه مدنی و تحول فرهنگی ندارد. مدرنيته پيش و پس از انقلاب مردم ايران صرفآ با ضرب توسری خاندان پهلوی، بويژه پهلوی اول بدست آمده نه که دستاورد روشنگری و محصول تغييرات بنيادين در فرهنگ سياسی و اجتماعی ما باشد. اگر به تصاوير قبل از برآمدن رضا شاه نگاهی بياندازيد، مردمی را خواهيد ديد که حتی از چارق و لباده و کلاه نمدی قيفی و شال چرکين کمر و چاقچور و کفن سياه زنانش هم کاملآ معلوم است که تا چه اندازه فقير و بيسواد وعقب مانده هستند

سپس چنانچه به عکس های دهسال بعد همان مردم قرون وسطايی نگاهی بياندازيد، مشاهده خواهيد کرد که نه تنها از شيکی و خوش پوشی ديگر هيچ شباهتی به دهسال فبل خود ندارند که حتی از غربی های هم عصر خود هم خيلی متمدن تر به نظر می آيند. ناگفته پيداست که اين تغييرات ناشی از بردن زورکی مردم به حمام و آرايشگاه بود، نه در اثر تحول در فرهنگ اجتماعی که شال و عمامه و چاقچور از تن بدر کردن هم يکی از پيامد های طبيعی آن است. پس، مردم بلحاظ تفکر همانی بودند که قبل از دهسال پيش بودند، رضا شاه فقط سر و وضعشان را مرتب و شيک کرده بود. اگر رنجيده نمی شويد اجازه دهيد بنويسم که ما از نظر فرهنگی حال هم همان مردم هستيم

يعنی مردمی که ظاهرش با باطنش هيچ تناسبی ندارد. اين که نوشتم شهريگری ما ريشه ندارد منظورم همين بود. همه از فرهنگ شروع کرده و در اثر آگاهی کم کم بطور طبيعی شيوه زندگی و سر و وضعشان تغيير کرده، ما اما ابتدا بطور کلی سرو وضعمان شبيه انسانهای با فرهنگ و پيشرفته شده بی اينکه نيم گامی هم به سوی پيشرفت فرهنگی برداشته باشيم. و چون کار را از انتها آغاز کرده ايم، دچار سرگردانی و گيجی شده ره بجايی نمی بريم. اين تغييرات ظاهری هم شاه را به اشتباه انداخت، هم خارجی ها را و هم از همه بدتر خودمان را. ظاهر خود و زندگيمان آن اندازه حتی برای خودمان هم غلط انداز و با فرهنگ و متمدن شده که ديگر اصلآ خود را نيازمند به آموزش چيزی نمی بينيم. ما وقتی در آيينه نگاه می کنيم يک من قلابی و ساختگی را در آن می بينيم. منی که به جای شباهت به خود شبيه به اروپايی ها و آمريکايی های پيشرفته است، اما در باطن حتی در رديف همسايگان کمی با فرهنگ خود هم نيست و حقيقتش همين وضع خجالت آوری است که در ايران وجود دارد

اينکه ما در عالم حقيقت در تعفن دست و پا می زنيم اما خود را از همه ی همسايگانمان مترقی تر می بينيم، اينکه بعضی از ايرانيان اعراب و ترکيه و افغان و پاکستان... و يا حتی اروپايی ها را هم داخل آدم نمی دانند و ايرانی را مترقی ترين مردم جهان تصور می کنند از همين امر ناشی می شود. اگر اين حقيقت تاريخی را در نظر گيريم که ملت های متمدن برای رسيدن به چنين سر و شکلی که به موازات تغييرات بنيادين در فرهنگشان بود دستکم هشتصد سال روشنگری و کار فرهنگی و مبارزه مدنی کردند، سپس در نظر آوريم که ما فقط در عرض چهار ـ پنج سال از ملتی قرون وسطايی تبديل به مردمی شيک و متمدن شديم، آنگه متوجه می شويم که اين پارادوکس ظاهر و باطن ما، يا بی شباهت بودن دولت قرون وسطايی مان به ملت ظاهرآ سوپر مدرنمان کاملآ قابل درک است

مدنيت يکصد ساله قبل از انقلاب اسلامی ما، بويژه پنجاه ساله دوم آن به ساختمان شيک و خوش رنگی می ماند که بر روی ستونهايی کهنه و پوسيده بنا شده باشد. به همان علت هم با چند تلنگر فرو ريخت و ويران شد. نگارنده باور دارم اگر پهلوی ها يک خيانت بزرگ کرده باشند اين بود که ظاهر ما را آراسته و بعنوان يک ملت متمدن و پيشرفته به جهانيان قالب کردند. حال جهان به جای خود، از آن مصيبت بار تر اين است که خودمان هم خود را گم کرديم. برای همين هم هست که جايگاه خود را نمی شناسيم . حقيقت و درونمان را هم.

اما خود را پيشرفته ترين و فرهيخته ترين ملت جهان می دانيم. اين از خود دور افتادن و مدنيّت تصنعی هم باعث شده که حتی برترين نظامهای جهان همچون سوئد و هلند و آلمان را هم عقب مانده بدانيم و چيزی برتر ازهمه بخواهيم. و چون از اسباب بزرگی هم فقط گنده گويی و ظاهر را آماده کرديم، طبيعی است که چنين چيزی ناشدنی است. پس همچنان ما می مانيم با گنده گويی ها و آرزوهای محالمان.

آخر ما تا کی می خواهيم به اين بی اخلاقی ادامه دهم، و بجای خائن دانستن کارتر و عرفات و خمينی و خاتمی و... کمی به عملکرد خود توجه کرده و با عبرت آموزی از خطاهامان خود را اصلاح کنيم

حقايق را لوث نکنيم. ایرانی ها نه تنها روشنفکر نيستند بلکه آدمهای نا آگاهی هستند که دارند گور خود و مردمشان را می کنند.



بياييد اقلآ با خود صادق باشيم. آخر ما روشنفکرمان کجا بود! کسانی که حتی پنج درصد هم جامعه خود و پتانسيلهای مخرب آنرا نمی شناسند و بعد از مشاهده نتيجه هرعمل اجتماعی تازه متوجه معايب آن می شوند، آخر چه چيزشان شبيه روشنفکر است. و حال آنکه می دانيم که اين بزرگان حتی بعد از اشتباه هم متوجه اشتباه خود نمی شوند و يک خطا را چند بار تکرار می کنند،
نتيجه اينکه امروز عاقل ترين مردم ما همان کلاه نمدی ها و بيسواد های ما هستند. آنان خود خودشان هستند. از آنجايی هم که لباسشان عوض نشده، پنج ـ شش جلد کتاب با ترجمه ی غلط هم نخوانده اند نه ديگران آنها را با روشنفکر عوضی می گيرند و نه خود خويشتن را آگاه و پيشرو می دانند. آنان حقايق را در تجربيات شخصی خويش می جويند نه در چند جلد کتابی که سطحی خوانده اند. اگر از کلاه نمدی سئوال کنيد که چرا ايران بدين مصيبت گرفتار آمد؟ بی صغرا و کبرا چيدن پاسخ خواهد داد که "خودم کردم که لعنت بر خودم باد!" اين جواب هم مسئوليّت پذيری را در درون خود دارد، هم نقد از خود را و هم تجربه آموزی از خطا را

کار سياست ما اگر بدست کلاه نمدی های معلوم افتاده بود، بی ترديد وضعمان امروز خيلی بهتر از اين بود، ما خانه خراب کلاه نمدی های بی کلاه و جلد عوض کرده ای هستيم که با دو سه کتاب خود را چپ و مترقی و تئوريسين و شاعر و متفکر و روشنفکر می دانند ...


یا علی



1 opmerking:

Anoniem zei

elham100022@yahoo.com